-
کشف اسفناج با سُس جدید
سهشنبه 16 آبان 1402 13:48
اسفناج ها رو خُرد میکنم و میریزم توی ظرف سفالی خاکستری خیلی بزرگ و برای اولین بار دونه های انار رو میریزم روش, سس جدیدی که لی لی یاد داده رو درست میکنم و توی کره بادوم زمینی آب لیمو اضافه میکنم و یه ذره سس مایونز, وقتی با سر انگشت برمیدارم از چشیدنش کیف میکنم اون طعم کرمی که بادوم زمینی بهش داده با آب لیمو ترش واسم...
-
از خرده عادت ها
یکشنبه 14 آبان 1402 12:36
از وقتی یادم میاد آدم برعکس و چپه ای در همه چیز بودم, نمونه اش دیشب بود. وقتی داشتم ساعت یازده شب پرده ها رو کنار میزدم از خودم تعجب کردم! در طول روز اگه به اندازه سر سوزنی نور جایی باشه اذیتم میکنه و هرجایی باشم باید جلوی نور را تا آخرین قطره اش بگیرم برعکس شب که میشود میل عجیبی به کنار زدن پرده ها و دیدن شب پیدا...
-
نقش آفرینان: چه دانم های بسیار است لیکن من نمیدانم- نقاشی- تبدیل نقطه به سیاهچاله- یادآوری
پنجشنبه 11 آبان 1402 20:46
خونه رو دارن نقاشی میکنن, مثل تمام کارهایی که آدم توی ذهنش برنامه ریزی دقیق میکنه و روی کاغذ پلن با دقت و جزییاتی درمیاره و پروسه رو مرحله به مرحله میکشه ولی در عمل نقطه میشه دایره با قطر ده سانت و کم کم دایره میشه یه سیاهچاله عظیم که روبروی صورتت باز شده و هرچی بخوای پُرش کنی میبینی خیلی عمق خرابی و ویرانی بالاست, یه...
-
باگ شخصیت
یکشنبه 7 آبان 1402 16:15
نمیدونم همه اینطوری هستن یا این یه باگ توی شخصیت منه که از شیش و هفت عصر فکر میکنم فردا ظهر برای ناهار چه غذایی بخورم و تا شب موقع خوابیدن کلی به جزییات فکر میکنم و لذت میبرم و کلی چیزی اضافه میکنم و عوض میکنم و تدارک میبینم, هی فکر میکنم اینم خوبه اونم خوبه اون یکی رو هم چند وقته نخوردم و دیگه ببین چه شود و ... بعد...
-
پس از رویا
سهشنبه 2 آبان 1402 12:13
اسم کافه-قنادی رو گذاشته بعد از رویا ! اومدم برم توی مغازه بهش بگم آخه لامصب, قبل رویاست که آدم شور و انگیزه و حال داره و یه ویژنی توی ذهنش داره از رسیدن, از موفق شدن, از تجربه خوشی و لذت, از تصویرایی که رسیدن فریم به فریم میاره جلوی چشمات و شادی از دوز پایین تزریق میشه توی تمام رگ و پی ات, حتی اگه مستاصل و خسته ام...
-
امتیازم رفت بالا ! خاگینه-چنجه-دودی
سهشنبه 2 آبان 1402 11:49
اسم و فامیل بازی میکنیم, غذا از خ رو نوشتم خامه پلو! از چ نوشتم چاینیز رایس, رنگ از دال دارک! دانیال به مسخره میگه خیلی وقته خامه پلو نخوردم, لامصب عجب غذا لذیذ و معروفی; علی می خنده میگه هنوز مثل بچگی هات بازی میکنی! خوابیدم و ساعت دو و ربع نصفه شب از خواب بلند شدم یه قلپ آب از پایین تخت برداشتم بعد یه صفحه کتاب...
-
جایگذاری ها
پنجشنبه 27 مهر 1402 19:32
چندین سال قبل زمانی که احساس میکردم قبرستون سیاری رو داخل خودم این طرف و اون طرف میکشم به پیشنهاد دوستی شروع به فیلم تراپی کردم! فیلما رو روی سی دی میزدن و یادم میاد لیست چهل-پنجاه تایی درست میکردم و سفارش میدادم و فقط مهم بود تصاویر متحرکی رو پشت سرهم ببینم و ذهن حرافم ساکت باشه برای چند ساعت. دقیقا یادم نیست چی شد...
-
از زُمختی و بدقواره گی
دوشنبه 24 مهر 1402 16:47
چند وقته علاقه مند شدم به کانال های توی تلگرام که از زندگی ساده و معمولی روزمره شون چیزی میذارن, بی ادعا و بدون قر و فر و ادا اطوار! هروقت نفسم از خستگی بند میاد خوندن و دیدن آدمایی که در حال سر و کله زدن با موضوعات مشابه هستن و گوشه کنار زندگی شون یه تیکه ناپیدا و به چشم نیومدنی از زیبایی روح اشیاء و دور و اطرافشون...
-
نیازمند تنظیمات مجدد!
دوشنبه 24 مهر 1402 16:19
بچه که بودم بزرگ ترین ترس زندگیم شامپو صدر صحت بود! یه ترکیب غلیظ سبز تیره با بوی عجیب که بند بند تن لاغر و استخونیم رو می لرزوند; هر بار فکر میکردم اون ترکیب چندشناک غلیظ دست و پا درمیاره و از روی سرم تبدیل به یه هیولای گنده میشه و منو می بلعه و باقی مونده ام میریزه پایین و از چاه رد میشه و هیچی. الان نیاز دارم...
-
روز با طعم ژله آلوورا-لیمو
دوشنبه 24 مهر 1402 09:16
چند وقته قبل از جاذبه های گردشگری یکی از شهرهای دانمارک نوشته بود, نمیدونم دانمارک بود یا جای دیگه, مهم ام نیست. عکس یه خونه شیروونی دار بود که برعکس بود, سقف خونه پایین بود و کف خونه بالا و داخل خونه همین طوری! منم الان احساس میکنم زندگی و دنیایی که من رو داخلش جا داده این حالت رو پیدا کرده, ته ِ دنیا اومده روی سرم و...
-
جمعه با چایی, پیتزا الکی, نسخه دوم پدر, بیرون, هیجده سالگی, آینده
جمعه 21 مهر 1402 20:41
چایی بِه دم میکنم و یه ذره خشکش رو خالی میخورم, دلم هوس پیتزا کرده ولی بعد نیم ساعت بالا پایین کردن رستورانا سفارش نمیدم. گوجه فرنگی ها رو اسلایس میکنم و میذارم روی نون تست و یه ذره پنیر پیتزا میریزم روش و میذارم توی فر, نیازم به خوردن پیتزا رفع میشه و هم زمان که گاز میزنم احساس پیری میکنم. یاد بابام می افتم که همیشه...
-
هذیان
دوشنبه 17 مهر 1402 20:52
گلوم جوری شده انگار یه بیابون خار قورت دادم و هضم نشده ! نه پایین رفته نه بالا میاد حالت بینابینی. تب دارم و انقدر سیب پختم خوردم دلم لیز شده, از منظر زیبایی شناسی خیلی خوشگل میشه سیب پخته ولی موقع خوردن دلم رو میزنه و مجبورم یخ روش بریزم و بعد لرزم میگیره و حالم بدتر میشه ولی خار توی گلوم از تیزیش کم شده. موقع برگشتن...
-
روح ملافه ای
یکشنبه 16 مهر 1402 11:04
چند سال قبل توی باشگاه آسیب شدید گردن و کتف داشتم, بعد زانو و کمر; ماه ها درد زیادی رو کشیدم, این باعث شد با وجود اینکه بعدا تصمیم گرفتم قدرتی کار کنم توی یه سری حرکات بیش از حد وسواس به خرج بدم و مدام میترسیدم نکنه دوباره آسیب ببینم, حرکات معکوس رو خیلی دیرتر از بقیه شروع کردم با ترس خیلی زیاد. از جایی که ذهنی شبیه...
-
حماقت با طعم شکلات بلژیکی
چهارشنبه 12 مهر 1402 11:22
هیچ وقت علاقه به حرف زدن در مورد عشق و دوست داشتن و زیرمجموعه هاش نداشتم و اینجا هم تا حالا دو-سه بار به صورت سوسکی وار چیزی نوشتم. خواستم اولین نظر خودم رو در این ساحت ابراز کنم و بگم اگه کسی روزی جایی باوقتی بی وقتی از عبارت: قلبم رو دادم بهت, قلبم رو بهت میدم, قلبم مال تو, قلبم رو پس نده و ... عبارات مشابه استفاده...
-
بازی واقعی
چهارشنبه 12 مهر 1402 11:04
اسم بعضی بازی ها, بازی های مقدماتی که دوتا تیم خودشون رو آماده کنن برای بازی اصلی. وقتی تا حالا غذایی رو درست نکردی قطعا دفعه اول برای مهمون غریبه درست نمیکنی و هنرت رو به معرض نمایش عموم نمیذاری و چندباری گندکاری حسابی راه میندازی تا دستت بیاد. آرایشگری که مو کوتاه کردن یا رنگ کردن یاد میگیره بعد چند جلسه نمیره جایی...
-
دورهمی شام با دوستان
یکشنبه 9 مهر 1402 13:39
اگه قرار بود بابت رنج هایی که می کشیم, ترس ها, اضطراب ها, خودخوری ها, شب بیدار موندن ها, طرح و نقشه کشیدن ها, راه رفتن ها و فکر کردن ها, دلتنگی ها, دلتنگی ها, دلتنگی ها و دلتنگی ها, و مرور خاطرات, بازم دلتنگی ها و دلتنگی ها به کسی پول بدن الان نشسته بودم با ایلان ماسک و جف بیزوس و زاکربرگ سر میز داشتم فکر میکردم دسر...
-
ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید/ ور می ترسی کار تو هم نیست برو
دوشنبه 3 مهر 1402 13:44
بعد حرف زدن با ف زنگ زدم جایی که باید خبر مهمی رو می گرفتم, بنا به عادت همیشه وقتایی که قراره کار مهم یا پر استرسی انجام بدم یا پیگیری چیزی که ارتباط تنگاتنگ با اعصاب داره رو بگیرم چند روز زمان لازم دارم برای آماده کردن خودم. امروز وقتش بود, تماس کوتاه, سرد با اکو شدن صدای خودم که ازش متنفرم بود و نهایتا منفی بود....
-
ماه
شنبه 1 مهر 1402 19:40
دوست کوچولو زیبایی که زندگی رو روی دستاش میچرخونه این تصویر شگفت انگیز رو از داخل تلسکوپ موقع رصد ماه گرفته, گذاشتم بکگراند گوشی و لحظه یی یه بار باز میکنم و از دیدن این کیک اسفنجی که انگار همین الان از توی فر دراومده و هنوز حباب های ریز داره غرق لذت میشم.
-
نقش ها در میانه میدان
جمعه 31 شهریور 1402 19:14
گاهی اوقات از یک "من" انتظار میره نقش دیگری رو هم بازی کنه, در حالی که در واقعیت و عملا یک نیم "من" هم نیست! گاهی اوقات موقعیتی پیش میاد که از اون یک نیم"من" انتظار میره چندین نقش رو همزمان و یک جا توی چند نقطه مختلف با افکار, احساس, تجربه ها, و حتی سنین مختلف بازی کنه. حالا تکلیف چی میشه!
-
نقش آفرینان: کارخانه تولید حرفای صدمن یه غاز, کمی ماه, آدم جا گذاشته شده
چهارشنبه 29 شهریور 1402 22:42
جمع بیست نفره یی داریم که تمام مدت به شوخی و خنده و قهقه های بلند میگذره, در مورد رنگ مو, بوتاکس, ناخن, انواع و اقسام رژیم, کی آخرین بار چه رفتاری داشت, شوهر اون چطوریه, کی طلاق گرفت, کی دو قلو به دنیا آورد, کدوم رستوران چیش بهتره, قهوه کجا طعمش خوب بوده, آخرین سفری که رفتی کجا بوده, تعطیلات بعدی قرار چه کار کنیم,...
-
موجودات زنده نازنین دست آموز من
دوشنبه 27 شهریور 1402 20:33
طول مدت هر احساسی یک و نیم دقیقه یا نود ثانیه ست در صورتی که آدم توی تله نشخوار فکری نیفته بعد از نود ثانیه ناقابل تموم میشه و رفته! جوری که من زندگی میکنم, احساس رو میگیرم کلی باهش کلنجار میرم بعد دست آموز و اهلیش میکنم بعد به یه موجود جاندار خونگی تبدیلش میکنم و صب تا شب و شب تا صب میذارم کنارم, با خودم می برمش این...
-
حلزون
جمعه 24 شهریور 1402 12:02
بچه که بودم پدیده عجیبی بودم, کمتر اهل بازی های دخترونه بودم و مدام با دوچرخه توی کوچه دنبال اکتشاف دنیا بودم! انگار دنیا جایی کنار گوشه ی پیاده روها خوابیده بود و منتظر من بود که بیام و بیدارش کنم! تمام خاک حیاط رو بارها و بارها زیر و رو میکردم و دقیقا خاطرم نیست لابه لای خاک دنبال چه چیزی میگشتم! از آن بچه هایی بودم...
-
ابر قهرمانی به نام سالاد سبز
دوشنبه 20 شهریور 1402 19:17
چند ماهه قبل مجبور شدم به علت پاره یی مسائل در حوزه سلامتی که سال ها درگیرشم برم کولونوسکوپی و یک و روز نیم هیچ چیزی نخوردم به جز مایعات کاملا شفاف یا صاف شده. نکته اینجاست اصولا آدمی ام که با وجود عشق غذا و خوراکی بودنم (موقع افسردگی خفیف اسکرول کردن یوتیوب و دیدن آشپزی سه تا جون به دوتا جونم اضافه میکنه)خیلی چیزی...
-
آدم های خارپُشتی
شنبه 18 شهریور 1402 11:02
معاشرت کردن با آدمی که خارهای تیز و بُرنده یی در سرتاسر جسم و روحش با دقت و وسواس سوار کرده و به تک تکشان با مباهات و افتخار نگاه میکند و می بالد و سمبل درایت و هوشمندی بالایش می داند; و در هر گفت و گویی و در هر نشست و برخاستی خودش را مجهز به انواع سلاح و تجهیزات میکند که مبادا خودش گزندی ببیند و از طرف دیگر بدون هیچ...
-
: )
سهشنبه 14 شهریور 1402 20:03
صبح. سونیا وسط صبحونه گفت: پویا هروقت خونه ام میاد کارت هایی که تمام سال ها بهم دادی رو میاره و هر دفعه چندتایی رو با ذوق و شوق میخونه و کیف میکنه, همین طوری که دلم از خوشحالی تالاپ تولوپ میکرد و مست از این بودم یه نفر بدون اینکه منو ریز و با جزییات دونسته باشه از خوندن نوشته هام لذت میبره, هم زمان ظاهرو حفظ کردم و...
-
وسط بازی
یکشنبه 12 شهریور 1402 11:56
همیشه فکر میکردم منابع انرژیم نامحدوده, فکر میکردم یه سری پیمونه های پُر و پیمون توی زندگی دارم که هرچقدر مصرفشون کنم خود به خود پُر میشن, بدون نگرانی بدون تقلا بدون اینکه حتی تو بخوای و اراده کنی. اگه ناکامی و نرسیدن و حسرتی بود فکر میکردم بالاخره پیمونه های انرژی برمیگردن, دوباره میشه, دوباره اون احساس ها تجربه میشن...
-
حباب
جمعه 10 شهریور 1402 19:17
"گسستگی" و "تجزیه شدن خود" اولی مصطلح تر و عمومی تر و دومی تخصصی; فرد توی موقعیتای مختلف حضور فیزیکی صرفا داره بدون حضور ذهنی. یه محیط ایزوله شده تخیلی درست میکنه و خودش رو داخل اون قرار میده برای محافظت کردن از خودش و کمتر آسیب دیدن, من از هفت سالگی این کارو یاد گرفتم, بدون اینکه راجع به این موضوع...
-
جزیره
یکشنبه 5 شهریور 1402 18:49
خیلی کم پیش میاد یا شاید هیچ وقت اتفاق نیفته آدمی رو پیدا کنی و ببینی که کاملا روحیات و طرز تفکر و زاویه دید تو رو داشته باشه و گیریم پیدا هم شد عجب هم نشینی ملال انگیز و خودخواهانه و خودشیفته گونی میشه دوتا از خودت روبروی هم بشینن و معاشرت کنن. بعد سال ها متوجه شدم مهم ترین اصل تعامل دونستن و درک کردن نحوه ارتباط طرف...
-
لحظه
یکشنبه 5 شهریور 1402 17:01
خوردن پاستایی که توی سس نیمه رقیق درست شده با پنیر چدار آب شده و میتونی مواد رو داخل سس بچرخونی و بخوری منو شبیه استیکر اون دونات صورتی میکنه که دراز کشیده روی زمین و اشک میریزه و زیرش از اشکاش دریاچه درست شده, میشه واسش مُرد
-
دایره های خالی
یکشنبه 29 مرداد 1402 15:53
زمانی بود که دنبال دلیل و چراهای زندگیم میگشتم, خودم رو به آب و آتیش میزدم و سرم رو توی هر راهی می بردم که بفهمم و بدونم چرا! همه چیز در تمام زمینه ها جای سوال داشت, ندونستن ها آزاردهنده بود. وقتی دیدم نمی فهمم کم کم حفره های خالی توی خودم پیدا کردم که نه تنها لمس کردن شون که دیدن شون وحشت زده ام میکرد هر حرفی هر...