قدم بردار .. راه برو .. برنگرد

اگه بپرسن بیشتر از هر چیزی این روزا به چی احتیاج دارم فقط می تونم یه جواب داشته باشم. هر دقیقه و لحظه و ساعت فقط این جواب به شکل های مختلف از توی ذهنم می گذره. نمی دونم فقط من اون موجود عجیبه هستم یا همه شده یک بار یا گاهی چند بار توی زندگی به این حالت دچار میشن. دوست دارم کفش های جیغ جیغی چسبدار مخصوص بچه هایی که تازه راه رفتن یاد گرفتن پام کنم. با هر قدمی که برمی دارم صدای جیغ کفش دربیاد و همه متوجه حضورم بشن و موانع خود به خود کنار برن. با هر قدمی واسم دست بزنن و تشویقم کنن. آفرین داری راه میری! دوست دارم کفش هام موقع راه رفتن چراغش روشن شه و توی شب بتونم جلوی پام رو ببینم. بیشتر و بیشتر و بیشتر از هر زمانی می خوام برای اولین بار کسی دستم رو محکم بگیره و راه رفتن رو مجددا بهم یاد بده. بهم یاد بده هر قدم رو چطوری بردارم و چطوری تعادلم روی آسفالت های ناهمگون خیابون حفظ کنم. دستم رو بگیره که انقدر هر دفعه سر زانوهام پر از زخم نباشه. دوباره یاد بده سرعت حرکتت رو باید کنترل کنی! ذوق نکنی اگه یاد گرفتی چطوری با تعادل راه بری و تند کنی وگرنه محکم می خوری زمین هاااا ! دوباره یادم بده چه جاهایی باید آروم راه برم و قدم هام باید کند باشه. بهم یاد بده می تونم روی نیمکت, روی چمن, دم در و روی پله خونه یه غریبه دو دقیقه بشینم یا حتی کنار خیابون فقط برای اینکه خستگیم دربره. یکی باید دوباره کفش هام رو پام کنه و راه رو تا یه جایی با من بیاد. بعد دستم رو رها کنه. توی چشم هام نگاه کنه و بگه می دونم بقیه راه رو میتونی خودت بری. میتونی کفش هاتو حتی دربیاری و هر جوری دلت خواست راه بری. میتونی بدویی, میتونی سینه خیز بری, میتونی بشینی, میتونی مثل بچگی هات قدم مورچه یی برداری, قدم فیلی برداری, میتونی بپری, میتونی زانوهای پر زخمت رو بغل کنی, میتونی جای زخم هاش که داره خوب میشه دوباره بکنی تا ردش همیشه بمونه و یادت نره یه چیزایی رو و اصلا اشکالی نداره, میتونی هیچ کاری نکنی یه مدت و دوباره راه بری. من پشت سرت هستم. نگات می کنم ولی بقیه راه رو نمیام. ولی همیشه اینجا ایستادم. هیچ وقت برنگرد منو ببین ولی مطمئن باش من همیشه اینجا دارم نگات میکنم و هر قدمی هر شکلی برداری من حسش میکنم.

یه نفر باید کفش های جیغ جیغی رو پام کنه و دستم رو بگیره و دوباره راه رفتن یادم بده ..

نظرات 2 + ارسال نظر
لیمو شنبه 19 آبان 1403 ساعت 15:50

من بیشتر. میومدم اینجا، یادم نمیومد چه پیامهایی برات گذاشتم و باید منتظر جواب باشم یا نه. حس میکردم چقدر غمگینی و چقدر کاری ازم برنمیاد. خودم هم غمگین میشدم و میرفتم.

لیمو یکشنبه 6 آبان 1403 ساعت 10:09

جانم به تو
دلم تنگت بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد