-
تکه تجربه از آدم ها
یکشنبه 15 بهمن 1402 20:45
من معاشرت کردن با آدم های مختلف از طیف ها و با افکار و احساسات مختلف رو خیلی دوست دارم. همیشه از وقتی یادمه تعاملات اجتماعی واسم جذاب بوده, چند سالی کلا همه چیز رو صفر کردم, تمام ارتباطاتم رو قطع کردم چون هیچ چیزی و جایی برای مراوادات سالم و درست نبود. کم کم و به مرور زمان و با آزمون و خطاهای کمتر و کمتر جهت های نسبتا...
-
دو انتها
یکشنبه 8 بهمن 1402 22:53
دیدی وقتی میری توی فروشگاه هایی که مورد علاقه ت هست و خیلی چیزای هیجان انگیز و جذاب داره و بخش های مختلف داره توی لحظه های اول چه احساسی به آدم دست میده؟ ترکیبی از هیجان و ذوق و خوشحالی ولی بعد یه ربع بهم میریزی چون یا پولت محدوده یا نه اصلا پول داری ولی نمیدونی چی انتخاب کنی بین این همه آیتم های مختلف! مثلا یه...
-
عوضی ترین چای
سهشنبه 3 بهمن 1402 17:31
من عاشق ادویه و طعم دهنده و این چیزام و همیشه از طعم جدید با روی باز استقبال میکنم به شرط اینکه شیرین نباشه و معمولا از روی بو میفهمم این مورد علاقه م هست یا نه و اولین بار از بوی چای ماسالا بدم اومد, ولی انقدر سحر تعریف کرد که دیشب رفتم خریدم. واقعا طعمش به نظرم شبیه جوراب یه هفته پوشیده شده توی کفش کوهنوردی که بهش...
-
I have crossed oceans of time to find you
سهشنبه 3 بهمن 1402 17:28
دوست قدیمی یه ویدیو از آشنا خیلی دوری میذاره مربوط به خیلی سال قبل, اون موقع ها که آدم توی ویدیو واسم دوست داشتنی ترین موجود زنده دنیا بود. پیامش رو میبینم ولی ویدیو رو پلی نمیکنم. صفحه رو میبندم و به پنج دقیقه نمیکشه دوباره صفحه چت مون رو میارم و پنج-شیش باری این کارو میکنم و حواس خودم رو پرت میکنم و وسطش پنجاه میرم...
-
قطعه های پازل محبوبم
شنبه 30 دی 1402 21:42
هر آدمی یه تیکه یی داره که توی ذهنم می مونه یه لحظه یه آن که شکار کردنش یکی از لذت بخش ترین کارا و لحظه هاست. یکی حرکت دستش موقع دم اسبی بستن موهاش جالبه, یکی عادت داره وقتی چایی هنوز داغه دستاش رو حلقه کنه دور لیوان و زود بکشه کنار و بارها این حرکت رو تکرار کنه تا لحظه خوردن, یکی موقع آشپزی یه لنگه پا میشه و میره توی...
-
برگردوندن نقش ها
جمعه 22 دی 1402 20:16
پنج-شش ساعت روی صندلی سالن انتظار بخش چهار جراحی زنان نشسته بودم و مشغول نگاه کردن به چهره های خانم هایی بودم که عمل کرده بودند و به تجویز دکتر باید مرتب سر تا ته سالن رو راه میرفتند. به صورت هاشان نگاه میکنم بدون آرایش, چشم های گود افتاده و خسته و موها درهم و بهم ریخته. به ناخن هاشان نگاه میکنم که بعضی ها لاک دارند و...
-
ماهی با قابلیت پرواز کردن
چهارشنبه 20 دی 1402 20:35
وقتی دیشب ساعت یه ربع به ده زنگ زدی گفتی خونه یی ؟! درو باز کن پشت درم خنده م گرفت. از اینکه از اون طرف شهر کوبیدی توی ترافیک دیوونه کننده اومدی این طرف شهر با دو تا قهوه یی که هنوز داغ بود و یه جعبه و یه بسته که توش گردنبند سبزی بود که چند ماه قبل باهم دیده بودیم خنده م گرفت. وقتی چیزایی که خریدی رو بهم میدی و میری و...
-
لباس صورتی خندان
دوشنبه 18 دی 1402 10:47
بیشتر از یک سال است که یک عکس از شش ماهگی ام رو میز کارم گذاشته ام, نوزاد بی نهایت سبزه با موهای کم پشت نرم با لباس سرهمی صورتی که رویش خرگوش دارد روی تخت چوبی مربعی خوابیده و دورتا دور تخت از بالا تا پایین چیزی شبیه تور سفید است, نوزاد لبخند از ته دلی زده نمیدانم آن لحظه واقعا خوردن شیر یا لباس نو برای عکس گرفتن یا...
-
موارد واجب و حیاتی برای ادامه و بقا
پنجشنبه 14 دی 1402 15:19
مریم رو ده-دوازده سال قبل توی کلاس آلمانی دیدم که با یه پسر آلمانی ازدواج کرده بود و میخواست بره. میگفت: پسر ماهی یه بار میاد ایران و هر دفعه بدون استثناء یه چمدون فقط شکلات و پاستیل میاره. هر چی قسم و آیه واسش میارم توی خونه ما هیچ کسی شیرینی خور نیست و مامان و بابام مسن هستن و خودمم نمیخورم و تمام اینا میمونه و از...
-
Pingu
یکشنبه 10 دی 1402 11:32
چند شبی میشه یکی از کارتون های قدیمی بچگیم رو پیدا کردم و در این سن و سال آخر شب قبل خواب چند دقیقه میبینم و جالبه که هنوز دلم غش و ضعف میره و از دیدنش خوشحال میشم; حداقل یه نیم بند پتانسیل شادی هنوز توی وجودم باقی مونده. ماجراهای یه خانواده پنگوئن بود که هیچ صدایی نداشتن جز چیزی شبیه ترکیب کلاغ و اردک و مدام می گفتن...
-
از قله ها و گذرها و استاپ ..
پنجشنبه 7 دی 1402 11:55
مدت هاست, سال هاست که توی زندگی گاردهام رو پایین آوردم, پنجه بوکس ها رو درآوردم, حالت تدافعی و تهاجمی در برخوردها و تعاملات با آدم هایی که هم عقیده و هم احساس با من نیستند رو کنار گذاشتم, سال هاست در جواب بدفهمی ها و نفهمی ها به محض شروع و آنالیز طرف مقابل کل بحث رو بوسیده ام و کنار گذاشتم و شکل رابطه رو تغییر دادم به...
-
با و بی ربط
دوشنبه 4 دی 1402 10:41
بابونه ها رو دم میکنم و گل ها که شروع میکنن با آب جوش باز شدن نگاهشون میکنم و میکنم تا آب جوش سر میره و میریزه بیرون. سونیا از بیکری جدیدی که باز شده واسم یه لوف نون سفارش داد که وقتی رسید هنوز گرم بود, رُزماری و گوجه گیلاسی داشت و وقتی بازش کردم یه نون پوک پر از حفره های نونی بود با یه پنیر آب شده وسطش و خوشمزه بود....
-
بروکلی که منم
پنجشنبه 30 آذر 1402 12:36
بین سلسله اعصاب و روانم و قد موهام ارتباط مستقیم و تنگاتنگی وجود داره; هروقت مثل الان موهام رو خیلی کوتاه میکنم احساس میکنم چندتا جون به تک جون لاجون و فشرده ام اضافه شده و محلول تقویتی به تمام ابعاد زندگیم تزریق شده و بسط پیدا میکنم, درسته خیلی شبیه بروکلی میشم ولی یکی از بزرگ ترین لذت هام حساب میشه
-
سهم من
پنجشنبه 30 آذر 1402 12:23
نمی دونم چرا همیشه مامانم که با خاله هام و بقیه حرف میزد قبل تمام مهمونی ها در جواب اینکه غذا چی درست کنیم میگفت غذا که مهم نیست! مهم فقط دورهم بودن و همدیگه رو دیدن! از وقتی خیلی بچه بودم تا همین الان از شنیدن این جمله حرص خوردم واقعا برای من مهم بوده غذا چی باشه اصلا درکی از دور هم بودن ندارم اگه چیزی که میخواد سرو...
-
پرواز بال کاغذی
سهشنبه 28 آذر 1402 19:29
میخوام نصیحت گل درشتی بکنم: اون روز خیلی پُر کار و خسته کننده بود, بین کارام فقط فرصت کردم ویدیو درست کردن هواپیمای کاغذی رو پیدا کنم و گذاشتم توی هایلات که شب درستش کنم. ساعت یازده با گلو درد و بدن درد و چشمایی که داشت درمی اومد نشستم گفتم ماکزیمم یه ربع زمان میبره درست کردنش و فردا میتونم برای پروژه عکاسی کنم. نشون...
-
دلخوشی
پنجشنبه 23 آذر 1402 20:56
دلم میخواد برگردم اون موقعی که تنها دغدغه زندگیم این بود وقتی همه خوابیدن بلند بشم و پاورچین پاورچین برم سروقت یخچال و آخرین تیکه پیتزا یخ کرده رو بردارم تا کسی نیاد بخوره یا بسته چی توز رو زیر تخت قایم کنم و همه که خوابیدن آروم بدون کمترین صدا درش رو باز کنم و تا دونه آخرش رو بخورم و انگشتام رو تک تک لیس بزنم که کسی...
-
A model of the universe
سهشنبه 21 آذر 1402 16:52
این موزیک رو گذاشته بود و کپشن نوشته بود "قرار ما جهانِ بعدی زیر درخت به" وقتی شنیدم وسط گلو درد و آب سیب به دست انگار پیترپن نازنین جلو رویم ظاهر شد و دستم رو کشید به سمت Neverland و ناخودآگاه توی دلم گفتم: قرار ما جهانِ بعدی زیر درختان پرتقال ماه آذر
-
چندوجهی های ظاهرا عادی
سهشنبه 21 آذر 1402 12:39
داشتم عدس را با پیاز و سیر تفت میدادم, به محض اینکه زیره سیاه و کاری بهشون اضافه کردم بویی راه انداخت که هوش برنده بود و فکر کردم تا همین چند وقت قبل روایت های ساده زندگی خودم و بقیه به چشمم نمی آمد. بیشتر نمایی از یه زندگی لاجون تکراری بود. من همیشه از آن هایی بودم که دنبال اتفاقات اعجاب آور و هیجان انگیزند. همیشه...
-
اختاپوس نارنجی محبوبم
یکشنبه 19 آذر 1402 20:48
از روزی که این پتو رو دیدم دلم واسش رفت, روزی چند بار نگاهش میکنم و حسرت نداشتنش رو میکشم. دلم میخواد باشه و بکشم روی سرم و هروقت حالم بد و مزخرف شد تغییر ماهیت بدم به اختاپوس
-
wow
یکشنبه 19 آذر 1402 20:33
نیاز دارم یک نفر باشه از لحظه یی که چشمم رو باز میکنم و هنوز میخوام از تخت بیام بیرون شروع کنه بهم امیدواری دادن و از محاسن و کمالاتم تعریف کردن. هر لحظه بهم بگه آفرین! برو جلو تو از پسش برمیای, برو مرحله بعدی, چقدر کارت خوب بود. حتی از اون واووو های انگلیسی به همون شکل مفتضحانه و لوس با دهن گشاد هم بهم بگه, مثلا رفتی...
-
اُفتان و خیزان
سهشنبه 14 آذر 1402 18:02
یکی از معضلات شخصیتی ام از وقتی یادم می آِید این بوده که اگر یک قسمت یا کنار گوشه یی از بیرون و درونم لنگ بزند یا خراب شده باشد کل محوطه زندگی و پیرامون و خودم و آدم های اطرافم را به گند می کشانم; دقیقا شبیه اینکه اگر یک پایه از میز بشکند جای اینکه دنبال درست کردن پایه شکسته باشم سه تا پایه دیگر را هم می شکنم که کلا...
-
پیچ آخر
یکشنبه 12 آذر 1402 19:31
روی سنگ قبر نوشته بود " این نور چشم ماست که در بر گرفته ای" من مات و مبهوت و حیرون به جا موندم مخصوصا که از اون وقتایی بود که پایین دره نشستم و دارم خودم رو به شکل های مختلف درمیبرم, ناخودآگاه اشکام ریخت, نمی دونم به اون کسی که زیر سنگ بود حسادت کنم که نور چشم کسی بوده, نمی دونستم به ذوق و حال لطیف اونی...
-
قرص بال ملخی و معجزات به عمل نیامده اش
پنجشنبه 9 آذر 1402 13:22
یک سال قبل دکتر گفت باید مرتب ویتامین ب-دوازده استفاده کنی و من چون اساسا آدم دیلی کردن هستم یک هفته است که گرفتم و استفاده میکنم. اومدم جعبه ش رو بندازم دور که اتفاقی پشتش رو خوندم نوشته بود برای بهبود خلق و خو و سیستم اعصاب! از اون روز هر روز ملتمسانه انگار چراغ جادو یا گوی جادویی باشه میرم جلوش و با آرامش و وقاری...
-
اثر هنری در چهار سالگی
دوشنبه 6 آذر 1402 22:02
از این نقاشی سی سال گذشته, امروز مامانم یک بسته زیر بغل زده آورد واسم با تمام آثار هنری که خلق کرده بودم و نوشته های دوران دبستان. من عاشق نقاشی بودم و چون مامان نقاشی میخوند اون سال ها تمام مدت توی گالری های مختلف و کف استودیوهای دوستاش می گذشت. توی تمام خاطراتم مدادرنگی و کاغذ هست. عاشق این شخصیت بودم هر چیزی که...
-
گندم زار
جمعه 3 آذر 1402 14:10
ساعت چهار صبح از خواب پریدم و کورمال کورمال با چشم نیمه باز دنبال گوشی گشتم و آهنگ ستار" بوی موهات زیر بارون" رو دانلود کردم, وقتی نوجوون بودم موقع شنیدن این آهنگ احساس عجیبی داشتم, درد توی قفسه سینه و مور مور شدن بود. آهنگی بود که اون موقع حس می کردم کف بین کف دستم رو گرفته یا فالگیری قهوه مو داره نگاه...
-
خوشحالیم شما هستید
سهشنبه 30 آبان 1402 12:17
گوشی را با زنگ اول برمیدارم تحمل شنیدن صدای زنگش را ندارم, زودتر برمیدارم که زودتر تمام شود. دندان هایم را محکم روی هم فشار میدهم که حرفش را بزند. نمی دانم با چه سرعتی و چقدر سر تا ته خانه را راه میروم و حرص میخورم و با خودم فکر میکنم چرا تمامش نمیکند! ماه هاست فقط همین حرف ها را می شنوم که صدای پدومتر که تارگت امروز...
-
طعم جدید
یکشنبه 28 آبان 1402 16:34
برای اولین بار فرنی نیمه داغ میخورم در حالیکه روش رو پُر از دارچین میکنم, طعم ساده و نرمی داره که توی دهن آب میشه و غلظتش رو دوست دارم, انگار از لُپ بچه تازه از حموم بیرون اومده الهام گرفته شده. دانیال با تعجب میگه مگه از پشت کوه اومدی چیز به این سادگی رو تا حالا نخوردی؟ فکر میکنم نه تعمق میکنم(همیشه عاشق این بودم...
-
برعکس ترین خنده لاغر در ساعت دوازده و سی دقیقه شب اواخر آبان
شنبه 27 آبان 1402 22:20
پشت چراغ قرمز تمرین لبخند زدن میکنم, یعنی یک دفعه یی می افته توی سرم که چرا نمی تونم بخندم! هر کاری میکنم عضلات صورتم باز نمیشه و لب هام در بهترین حالت و بیشترین تلاش و فشار به زور فقط کمی جا به جا میشه! یاد مربی توی باشگاه میافتم که بیشتر جلسه ها میزنه روی شونه ام, انقدر صورتت رو مقبض نکن! مامانم همیشه میگه اخم نکن,...
-
از دلزدگی های خجالت بار
پنجشنبه 18 آبان 1402 15:13
تمام عمرم متنفر بودم از آدمایی که میرن کافه و دمنوش سفارش میدن و معمولا هم یه رنج سنی خاصی این کارو انجام میدن. توی دلم کلی فحششون میدادم و مسخره شون میکردم که خب برو خونه ت بشین اینو بخور الان چه لذتی واست داره بیای یه مشت پر مَر گیاهی توی آب داغ بریزی و بوی عطاری توی سر و کله ت راه بندازی, البته که نشون دهنده بی...
-
چراهای اساسی
پنجشنبه 18 آبان 1402 14:59
همه با افزایش سن موهاشون سفید میشه من موهام قرمز شده! با دقت و توی نور زیاد که نگاه میکنم کلی موی قرمز میبینم و تعجب میکنم چرا قبلا ندیدم! اول قرمز میشه بعد سفید میشه؟! یا کلا قراره یه دست بره سمت هویجی شدن! نگرانم خواستم یه نفر رو نصیحت کنم و قسم به موی سفیدم بخورم یا دک و پُز نداشته افزایش سن رو بیام و نشون بدم چه...