دلخوشی

دلم میخواد برگردم اون موقعی که تنها دغدغه زندگیم این بود وقتی همه خوابیدن بلند بشم و پاورچین پاورچین برم سروقت یخچال و آخرین تیکه پیتزا یخ کرده رو بردارم تا کسی نیاد بخوره یا بسته چی توز رو زیر تخت قایم کنم و همه که خوابیدن آروم بدون کمترین صدا درش رو باز کنم و تا دونه آخرش رو بخورم و انگشتام رو تک تک لیس بزنم که کسی فردا زودتر از من نره سر وقتش بعد با آرامش پتو رو بکشم روی سرم و خوشبخت از این دستاورد بزرگ با دل خوش گنده بخوابم و از خوشحالی این اقدام بزرگ و جسورانه ریز ریز بخندم تا خوابم ببره.

نظرات 4 + ارسال نظر
لیمو دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 12:08 https://lemonn.blogsky.com

بله ولی من دنیا و آخرتم رو با میکسشون به هم پیوند میدادم و میدم.

خیلی جفتیش باهم ترکیب عجیب و متفاوتیه ولی چون تویی خب قبول به قول اهل دلا حله چشاته

لیمو شنبه 25 آذر 1402 ساعت 11:52 https://lemonn.blogsky.com

لواشکا و شکلاتایی که دوست داشتم رو میذاشتم زیر بالش برای نصفه شب. ساعت دو شب بیدار میشدم لواشک میخوردم.

شکلات و لواشک خیلی دنیاهاشون متفاوته! منم عید که میشد ظرفای شکلات رو خالی میکردم توی کشو میز تحریرم مامانم می اومد می دید ظرفا یا چیزی توش نیس یا خالیه

نازگل پنج‌شنبه 23 آذر 1402 ساعت 21:39

دلم می خواد برگردم اون موقعی که
نزدیک روز دفاع پایان نامه ام بود و تو راه برگشت و در حالی که ماسک رو صورتم بود و داشتم آروم با آهنگی که راننده گذاشته بود و الان یادم نیست چی بود، گریه می کردم... اینکه به خودم بگم: تو از پسش برمیای، تو قشنگ تر از اونی هستی که فکرشو می کنی، تو هرگز تنها نبودی و نخواهی بود! قول میدم بهت محکم تر و قوی تر میشی و دوباره با نور قلبت مسیرت رو روشن می کنی. بهم اعتماد کن. باشه؟

آخی .. برای من چه روز پر استرس و پر تنشی بود و دقیقا مشابه این دیالوگا رو خودم به خودم میگفتم.
امیدوارم همیشه صداتو داشته باشی و بهت امیدواری بده و توی روزای پر نگرانی آرومت کنه

لیلی پنج‌شنبه 23 آذر 1402 ساعت 21:33

آخی یاد خواهر کوچیکه‌ام افتادم :)))

ای جان منم کوچیک خانواده ام و بیشتر وقتا خواهر و برادرم خیلی از من زرنگ تر زودتر شبیخون زده بودن به خوراکیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد