-
شنبه مُردادی
شنبه 6 مرداد 1403 22:06
از صبح حالم خوب نبود. دوباره بی قراری خیلی زیاد, ضربان قلب بالا و اضطراب زیاد داشتم که مدام داشت بدتر میشد. تعجب کردم چون از وقتی مرتب دارو مصرف کردم اینطوری نشدم. دفعه آخر بهم گفت به محض اینکه احساس کردی حمله پنیک میخواد بهت دست بده میتونی این قرص رو زیر زبونی بخوری و نذاری حالت به اون درجه برسه. هزار بار از پشت...
-
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد؟ اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد؟ + کمی روانکاوی
پنجشنبه 4 مرداد 1403 10:50
وقتی از حالش خبر ندارم دلشوره عجیب میگیرم. دقیقا یه نقطه وسط معده ام می سوزه. میترسم. یه ترس عجیب و البته با علت که میدونم به چی برمی گرده. نگران حالش میشم; خوبه ؟ خوب نیست؟ مشکلی نداره؟ خوشحاله؟ کسایی که پیشش هستن دوستشون داره؟ بهش خوش می گذره؟ بعد که خبری نمیشه شب از نگرانی خوابم نمی بره و خوابش رو میبینم. بهم میگه:...
-
ترس تنهایی ست ورنه بیم رسواییم نیست ..
چهارشنبه 3 مرداد 1403 09:32
من از اون دسته آدمایی هستم که به گفته دوستان و نزدیکان و وابستگان و اقوام با آچار از دهنم حرف بیرون نمیاد! چه برسه به اینکه چیزایی از خودم از اون پایین مایین های روح و روانم بخوام رو کنم. از طرف دیگه از اینکه کسی مستقیم بخواد بره سروقت نقاط و گره های دردم خُرد و خمیرش میکنم. لذا کسی که انقدر مهارت داره که غیرمستقیم...
-
نت آهنگ سال های از دست رفته
یکشنبه 31 تیر 1403 20:22
آدم فوق العاده یی این کتاب رو بهم معرفی کرد " مادری که کم داشتم " و متوجه عمق یکی از ریشه دارترین مشکلاتم شدم. واقعا یکی از بزرگ ترین کمک ها و موهبت های زندگی رو انجام دادی چون سال هاست دنبال یه سوال بودم و جوابش رو پیدا نمیکردم. هر یک صفحه یی که میخونم یه سونامی از خاطرات میاد توی ذهنم که انگار سال هاست...
-
پوکر فیس
جمعه 29 تیر 1403 18:58
یه دیالوگ بود توی سریال " در انتهای شب " ماهی گفت: من به چیزای الکی زود دل میبندم. قسمت من بودنش خیلی زیاد بود. عین من, مثل من, خود من.
-
لئو
جمعه 29 تیر 1403 16:38
سونیا امروز رفت, هروقت میاد و برمی گرده دقیقا شبیه اکتیو و دی اکتیو کردن یه بخش توی من عمل میکنه که بدون اون ساکت و خوددار و ثابت و بی حرکت و منزوی هستم و با اون پُر از رنگ و طرح و شلوغی و سر و صدا و خنده و نقش و نورم.
-
روح ملافه سفید
چهارشنبه 27 تیر 1403 22:50
یک ساعت قبل داشتم با سونی حرف میزدم و بهم ریخته بودم از اینکه چرا یه نفر که آدم مهمی واسم هست جوابم رو نداده. سونیا اون آدم رو نمی شناسه ولی توی سال ها از میزان توجه و حساسیت من روی آدم هایی که مورد علاقه م هستن کامل اطلاع داره. بعد کلی غر زدن و نالیدن و بلند بلند با خودم فکر کردن که چرا یه نفر میتونه از من انقدر...
-
کودکِ بزرگسال
یکشنبه 24 تیر 1403 19:07
وقتی بچه بودم از اون مدل هایی بودم که هرچی میگفتن کاملا برعکسش رو انجام میدادم! یه چیزی تقریبا توی مایه الانم. مامانم کفش نو واسم خریده بود و یه جایی رو تازه آسفالت کرده بودن یا نمیدونم قیر ریخته بود و تازه و نرم بود, همین طوری که بدو بدو میکردم مامانم چند بار گفت پات نره اونجا نری توی اونا. منم دقیقا رفتم اونجایی که...
-
آدم روبروی من
شنبه 23 تیر 1403 10:53
برای من مهم ترین دلیل ارتباط با آدم ها درک شدن متقابل و همدلانه ست. قبلا فکر می کردم باید صد در صد این درک اتفاق بیفته وگرنه اون ارتباط عملا هیچ کارکرد مثبتی نمیتونه داشته باشه. به مرور زمان متوجه شدم حتی ادراک نصفه نیمه و صرف گوش دادن هم میتونه موثر باشه. یه کم بعدتر فهمیدم همین که آدمی همدردی متقابل داشته باشه و فقط...
-
فصل پنجم: دعاهایی از آسمان بالای سر/ 281
پنجشنبه 21 تیر 1403 09:22
دیشب نمی تونستم بخوابم, دوباره چند روزه رفتم پایین و انگار هر دفعه در حال شکست دادن چیزی و کسی توی اعماق خودم هستم و این پروسه چند روز طول میکشه تا بتونم از اون ته مه های خودم با زور و تقلای زیاد بیام بالا. از سر ناچاری و برای پرت شدن حواسم رمانی که سونی داده بود و نصفه مونده بود خوندم. صفحه دویست و هشتاد و یک نوشته...
-
به خودم ...
چهارشنبه 20 تیر 1403 09:56
دو هفته قبل تراپیستم یهو بدون مقدمه گفت حتما برای جلسه بعدی سریال crowded room رو ببین. ببین چی مثل خودت پیدا میکنی و دلم میخواد حتما ببینیش. اول سر تکون دادم و با حالت عاقلانه و متفکرانه یی که من بیشتر از تو می فهمم نگاهش کردم و با خودم فکر کردم قطعا یه چیزی رو هوا گفته. سریال رو دیدم خیلی سخت بود دیدنش و احساس خفگی...
-
صفحه هزار و صد و سی و هشت
دوشنبه 18 تیر 1403 11:11
توی قسمتی از کتاب " وقتی بدن نه می گوید " نوشته: " با حس ششم به راحتی میفهمیم که چرا بدرفتاری, تروما و یا غفلت زیاد در کودکی پیامدهای منفی دارند. اما چرا بسیاری از افراد دچار بیماری های ناشی از استرس میشوند; بدون اینکه مورد بدرفتاری قرار گرفته باشند و یا دچار تروما شده باشند؟ این افراد رنج می برند نه به...
-
آسمان لیمویی پُر برف
یکشنبه 17 تیر 1403 08:49
اگه تصویر و طعم بودم, اگه طیف رنگی کتاب ایتن بودم, اگه مجموعه یی از کلمه ها بودم: Fresh, powdery, newly-fallen snow
-
روتین
شنبه 16 تیر 1403 22:46
هر روز صبح اولین کاری که میکنم چک کردن ایمیلم است و وقتی میبینم از ف مهربان بی رحمم خبری نیس مطمئن تر میشوم یادش رفته ام پس در عین اینکه خوشحال تر میشوم ناامیدتر و دل شکسته تر میشوم .. مرا یاد این شعر می اندازد: چه نهالی کاشتم منو و بی بر گردید ..
-
بعد از ...
دوشنبه 11 تیر 1403 09:51
میگه: بیشتر کارهایی که در طول روز خودت رو مقید به انجام دادنشون میکنی واقعا علاقه به انجام دادنشون نداری درسته؟ - تقریبا آره همین طوره پس چرا انجام میدی؟ - حس بعدش رو دوست دارم. اون لحظه یی که باشگاه تموم میشه و دارم مت رو جمع میکنم. اون لحظه یی که خسته و عرق ریزون از پیاده روی برمی گردم. اون لحظه یی که به زور و گاهی...
-
نصف تکه تابستان واقعی
یکشنبه 10 تیر 1403 12:15
بعد سال ها شنا میکنم. سرم رو که بالا میارم خورشید دقیقا بالای سرم بود و یه تیکه از استخر سایه از سایبون افتاده بود و بقیه زیر آفتاب بود. احساس میکردم پوستم از شدت گرما و خوشحالی کشیده میشه. روی سرامیک آب ریختم و دراز کشیدم و توی ذهنم دنبال اون قسمتی میگردم که فایل مخصوص صداهای مورد علاقه م هست و آروم در کشو رو باز...
-
قورباغه
سهشنبه 5 تیر 1403 22:20
از هفته قبل دکتر یه قرص جدید بهم داده: اُلانزاپین که باعث شده دیوار رو هم بخوام گاز بزنم از گرسنگی! اول نفهمیدم چرا اینطوری شدم و بعد شک کردم به خاطر خوردن این باشه و سرچ کردم دیدم توی عوارض جانبیش نوشته: چاقی! حالت اون استیکره قورباغه عصبی که رگ چشماش زده بیرون بهم دست داد. من که در حالت عادی نمیتونم چیزی بخورم و...
-
زندگی با آب کرفس
شنبه 2 تیر 1403 13:54
قبلا خیلی بیشتر و الان کمتر آب کرفس میخورم و همه میدونن کرفس رو فقط ساقه هاش رو باید ریخت توی آبمیوه گیری ولی از جایی که من یه ذره لایت تم خودآزاری دارم بعضی وقتا حیفم میاد و برگ هم قاطیش میکنم که طعم فاجعه یی میگیره مخصوصا اگه با میوه یا سبزی دیگه یی ترکیب نشه و تنها خورده شه. امروز که توی ترافیک در حال گرما خوردن و...
-
نمایش
چهارشنبه 30 خرداد 1403 21:36
هر دفعه که از دکتر برمیگردم یه چیزی شبیه یه گوی یا توپ داغ رو پاس میده سمتم و باعث میشه ساعت ها و روزها ذهنم برای حل کردن مساله و پیدا کردن مثال های مشابه بچرخه. امروز بهم گفت تو عجیب و غریب ایده آل گرا هستی و علت این حالی که عین سیر و سرکه میجوشی برای این هست که وقتی مساله غیرقابل پیش بینی سر راهت قرار میگیره الگوهای...
-
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت ..
دوشنبه 28 خرداد 1403 13:32
دوستی بود که علاقه زیادی به ادبیات داشت. اصلا اولین بار اون بود که سر و سامون به دنیای بی نظم علاقه مندی هام داد و جهت نگاه کردن چشم هام و شنیدنی هام رو تغییر داد. اولین باری که قرار بود ببینمش شب قبلش این دو بیت از شعر رهی رو برایم تایپ کرد: خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی/نداری غیر از این عیبی که میدانی که...
-
ای دلستان ِنازنین
دوشنبه 28 خرداد 1403 09:14
ترکیب سکنجبین و خاکشیر و لیموترش و نعناع با یخ خورد شده باعث تبدیل من از یه دیو دو شاخ نعره کش دیوونه مو وزوزی پاچه گیر عرق کرده به پری دریایی لطیفِ زیبا با لباس حریر آبی موهای بلند بلوند و آرایش کرده از اعماق آب های سرد یخ کرده منجمد جنوبی میشه.
-
بیست و شش خُرداد
شنبه 26 خرداد 1403 20:58
متوجه اخلاق جالب و قابل توجه توی خودم شدم که کشف کردنش باعث شد بفهمم یه سری تغییرات رو به جلویی هرچند ریز داشتم و تا حالا متوجهش نشده بودم. وقتی توی شرایط پر تنش و چالشی قرار می گیرم که توی اون لحظه به نظر اکثریت هیچ راه درستی برای بیرون اومدن وجود نداره و فقط باید منتظر شد, من میل عجیبی به کشف کردن راه های جدید دارم....
-
از سری مهارت ها
جمعه 25 خرداد 1403 11:20
هروقت از کسی خوشتون اومد و توجهتون رو جلب کرده بود ولی هم زمان حسی داشتید که یه جای کار میلنگه و شاید یه درصد اون آدم نادرست و عوضی باشه به من مراجعه کنید و بخواید که من از طرف خوشم بیاد توی کمتر از یه هفته با ضریب بالا و صد درصد تضمینی و با فکت عوضی بودن طرف رو ثابت میکنم! در این حد تخصص دارم! یا خودم عوضی ام که خیلی...
-
راند آخر هفته: بیست و سوم خُرداد, اژدهای دوست داشتنی من
چهارشنبه 23 خرداد 1403 01:27
فردا روز تولدمه. ساعت چهار و نیم صبح بلیط دارم و برای کار اداری باید برم. نمیدونم نظرم موقع بلیط خریدن چی بود! از اینکه صبح خیلی زود و توی تاریکی جایی برم خیلی بدم میاد خاطرات خیلی دردناکی رو واسم میاره بالا از یه دوره یی که خیلی سخت گذشت و مجبور بودم هر روز چهار صبح بلند شم و برم خارج شهر. یه فضای وهم آلودی که احساس...
-
از بیست و یک خُردادی کاپوچینو, امریکانو, اسپرسو, لته و مابقی
دوشنبه 21 خرداد 1403 20:51
برای گرفتن توصیه نامه از نه صبح تا دوازده توی سالن های دم کرده و گرم نشسته بودم. بیشتر از پنجاه بار از طبقه همکف به یک و دو و دوباره این سیکل رو تکرار کردم و نهایتا جناب دکتر برای فردا هماهنگ کردند. تنها نتیجه رضایت بخش خوردن تمام قهوه های وندینگ ماشین بود. جوری هر کدوم رو با دقت انتخاب کردم و توی خوردن زمان گذاشتم که...
-
امروز
سهشنبه 15 خرداد 1403 21:13
امروز صبح پیگیر بسته یی بودم که قرار بود کسی ارسال کنه و نکرده بود, خیلی مطمئن گفت ارسال کردم چون اسمت رو اولین باری که شنیدم توی ذهنم موند انقدر که اسم خواستنی و جذابی بود! خب کاملا واضحه که کاملا بحث از بسته و پیگیری رفت سمت دیگه چون همزمان منم تعجب کردم و فکر کردم تعریف بیخودی داره میکنه که بی مسئولیتیش رو نادیده...
-
دارک ساید ث میم ر
دوشنبه 14 خرداد 1403 14:07
هر روزی که از صبح بلند میشم و تا شب فقط میدوم که برسم به همه چیز و شب ته دلم خالیه خالی میشه جوری که انگار اسکوپ اسکوپ دارن ته دلم رو درمیارن با خودم فکر میکنم این کاری که من میکنم زندگی نیست تلاش برای بقاست, تلاش برای یه روز دیگه زنده موندنِ. همین طور رشته رشته ماکارونی ها را میگیرم و شبیه کرم درازی با این فکرها...
-
از یازده روز قبل ...
شنبه 12 خرداد 1403 10:03
تولدم یازده روز دیگه ست و دیشب سومین هدیه رو گرفتم و چقدر خوشحالم. کاش یه تابلو گردنم بندازم بگم به من کادو زیاد بدید من دوست دارم. قطعا خیلی مهمه چیزایی که آدم دوست داره بگیره ولی واقعا توی این سن وقتی کوچیک ترین هدیه ها از نظر مادی رو میگیرم یه ذوق درونی خوبی دارم. اینکه کسی چیزی ببینه و یاد تو بیفته, رنگی ببینی که...
-
از تراپی, تروما, کودکی, حال و خودافشاگری
سهشنبه 8 خرداد 1403 22:03
نمیدونم چند روز گذشته که بهش ایمیل زدم ولی برای من اندازه چند سال گذشته, همیشه اینطوری بوده. شاید یه نقطه ریز توی دلم امیدوار بود که نظرش عوض شده باشه و دوست داشته باشه همدیگه رو ببینیم, ولی با شناختی که از روحیات و اخلاقش دارم نزدیک به غیرممکن میدیدم این کار رو انجام بده, شاید میل به آزارگری خودم باشه یا دوست دارم هر...
-
خوشی 5672
دوشنبه 7 خرداد 1403 22:00
ساعت دوازده توی پرواز برگشت کسی بعد سال ها به دلم نشست; دو روز بود نخوابیده بودم و خیلی پیاده راه رفته بودم و اصلا اوضاع احوال درستی نداشتم. دقیقا کنارم و جلوییم چندتا بچه کوچیک بودن که میزان خوشبختی رو واسم بیشتر کردن! انقدر که جیغ زدن و سر و صدا کردن و رو اعصابم راه رفتن. تو دلم دعا میکردم کسی که کنارم میاد یه آدم...