شنبه مُردادی

از صبح حالم خوب نبود. دوباره بی قراری خیلی زیاد, ضربان قلب بالا و اضطراب زیاد داشتم که مدام داشت بدتر میشد. تعجب کردم چون از وقتی مرتب دارو مصرف کردم اینطوری نشدم. دفعه آخر بهم گفت به محض اینکه احساس کردی حمله پنیک میخواد بهت دست بده میتونی این قرص رو زیر زبونی بخوری و نذاری حالت به اون درجه برسه. هزار بار از پشت سیستم بلند شدم. کارای مختلف کردم تا حواسم پرت شه. هزار بار سرم رو زیر شیر آب سرد بردم. پیام دادم امروز باشگاه تعطیله؟ گفت آره ولی به خودتون بستگی داره. اگه دوست دارید میتونید بیاید. گفتم آره میام. ساعت چهار توی اوج گرما دم در باشگاه تعطیل بودم. منشی که کلید دستش بود دیر رسیده بود و من ظاهرم در نهایت خونسردی بود. گفت: تو این هوا واقعا چه انگیزه یی دارید, آفرین! خندیدم گفتم آره خیلی انگیزه دارم. حرکات از هر روز سخت تر بود تا جایی که می تونستم شدیدتر کار کردم به قول مرضیه صدم رو گذاشتم وسط. اومدم بیرون عضلاتم از شدت درد و کشیدگی با داغی هوا ترکیب شد و توان قدم برداشتن نداشتم, ولی احساس بهتری داشتم. وقتی خوب نیستم یکی از چیزایی که کمک میکنه کشف یه خوراکی جدید و خوشمزه ست ولی هیچ ایده یی نداشتم و حال رفتن و توی قفسه های سوپرمارکت گشتن هم نداشتم. رسیدم خونه با لباسایی که عوض نکرده بودم و عرق ریزون گوجه فرنگی های آبدار رو نمک و فلفل و زیره زدم با روغن و زیتون و آبلیمو گذاشتم کامل خشک بشن و یه سس غلیظ درست شد. گوجه فرنگی های مزه دارشده رو خوردم و روش قهوه. حالم بهتر شد.