برای من مهم ترین دلیل ارتباط با آدم ها درک شدن متقابل و همدلانه ست. قبلا فکر می کردم باید صد در صد این درک اتفاق بیفته وگرنه اون ارتباط عملا هیچ کارکرد مثبتی نمیتونه داشته باشه. به مرور زمان متوجه شدم حتی ادراک نصفه نیمه و صرف گوش دادن هم میتونه موثر باشه. یه کم بعدتر فهمیدم همین که آدمی همدردی متقابل داشته باشه و فقط بتونه لحظه یی خودش رو جای تو بذاره و فقط برای دقیقه یی بهت حق بده و برای هر چیزی که اتفاق افتاده حامیت باشه میشه اسمش رو گذاشت ارتباط باکیفیت. الان به اون نقطه رسیدم تقریبا نداریم و پیدا نمیشه آدمی که حتی برای آنی و لحظه یی بتونه چشم هاش رو ببنده و خودش رو جای تو قرار بده و بعد چشم هاش رو باز کنه و دستش رو بذاره پشتت و بگه: می تونم برای لحظه یی بفهمم. می تونم شرایط رو تصور کنم. ما انقدر در لحظه گوش دادن دنبال جواب دادن و راه حل پیشنهاد کردن هستیم و انقدر دنبال اثبات " منو ببین من از تو بدبخت ترم بابا باز تو که خوبی " هستیم که حتی دقیقه یی درد جسمی و روحی فردی رو با قدرت خیال هم نمیتونیم درک کنیم. از کجا اینو درک کردم؟ چون دیدم خودم نمی تونم برای کسی اون شخص باشم
سال ها سعی کردم شنونده خوبی باشم و آدم ها همدردی و همدلی کنم اما آدم ها جوابمو خوبیمو بد دادن منم مثل خودشون شدم!
واقعا نمیتونم بگم کار اشتباهی یا نباید جواب بدی رو با بدی داد به خیلی چیزا بستگی داره فقط میتونم بگم حق میدم بهت از اینکه عمیقا آدم دلخور و دلشکسته میشه و جایی تصمیم میگیره تغییر رویه بده
امیدوارم یه روز نزدیک جواب خوبیا برگرده به شکل غیرمنتظره یی و سوپرایزت کنه