برای گرفتن توصیه نامه از نه صبح تا دوازده توی سالن های دم کرده و گرم نشسته بودم. بیشتر از پنجاه بار از طبقه همکف به یک و دو و دوباره این سیکل رو تکرار کردم و نهایتا جناب دکتر برای فردا هماهنگ کردند. تنها نتیجه رضایت بخش خوردن تمام قهوه های وندینگ ماشین بود. جوری هر کدوم رو با دقت انتخاب کردم و توی خوردن زمان گذاشتم که انگار برای مسابقه تست و رُست و امتیاز دادن به انواع قهوه رفته ام. کولر آبی انتهای سالن ها و باد سردی که به صورت و موهای عرق کرده ام میخورد هم نکته رضایت بخشی بود. به جز این ها بعد مدت ها هیچ احساس خاصی نسبت به هیچ چیزی ندارم, نه ناراحتم نه دردی رو حس میکنم نه خوشحالی و هیجانی دارم. قدرت واکنش نشان دادن به اتفاقات رو ندارم و راضی ام که حوصله ندارم. شبیه اسباب بازی کوکی شدم که پشتشان رو تا انتها کوک میکنند و تلپ تلپ مسیری رو می روند و برمی گردند و بدون آلارم و مقدمه چینی می ایستند تا دوباره کوک شوند ..