-
حافظه نارنجی
دوشنبه 6 دی 1400 10:13
خلال های پوست پرتقال رو می ریزم توی آب جوش و بعد از نیم ساعت چوب دارچین رو بهش اضافه می کنم. بویی که از قابلمه بلند میشه توانایی شکستن تک تک سلول های تنم رو داره. توانایی نفوذ کردن به قیری ترین رشته های افکارم رو داره. توانایی صاف کردن گوشه های تیز احساس های زمخت و بدهیبتم رو داره. به این ترکیب غلیظ عسلی-قهوه یی رنگ...
-
روز هوا را خوردن
پنجشنبه 2 دی 1400 22:39
پنج شنبه ها روز زدن به جاده خاکی هاست. روز سریال دیدن تا هر کجا که چشم کشید. روز غذا و خوراکی پر کالری خوردن بدون حساب پس دادن و حرص خوردن. روز دور زدن های الکی و عمدا پشت چراغ قرمز گیر افتادن. روز عجله نداشتن و قدم های سرسری برداشتن و از سرما لرزیدن. روز خط چشم کشیدن. روز چتری های تا به تا را صاف کردن. روز خریدن های...
-
از خواستنی ها
سهشنبه 30 آذر 1400 09:03
دلم هیجان زنده می خواد; هیجانی شبیه خوردن قرص نعناعی یا آدامس اکالیپتوس; دلم یه حجم سبز سرد نعناعی می خواد که تپنده باشه.
-
نقش آفرین ها: ستاره دریایی-سیمان-میمون
یکشنبه 28 آذر 1400 19:37
مدت هاست تمام انرژی ام را روی حفظ تعادلم گذاشته ام; مدت هاست انگار روی یک الاکلنگ سوارم که اگر فقط میلی متری انگشتان پایم این طرف و آن طرف برود سر خورده ام یک طرف و وزن طرف دیگر بیشتر ودر نتیجه روی هوا می ماند. هر روز از لحظه ای که بلند میشوم باید لحظه به لحظه حواسم به نقطه تعادل ام باشد, مدام باید خودم را چک کنم که...
-
از شباهت ها
چهارشنبه 24 آذر 1400 18:39
عاشق بستنی هستش و پتانسیل خوردن بستنی جای هر چیزی حتی آب رو هم داره, بعد کلی شام و دسر با اصرار میگه بابا میشه سر راه یه بستنی هم بگیرم ؟ - نه اصلا ! فکرشم نکن. خواهش و التماس و تهدید و گریه و دایره بی انتهای خواستن و شمردن مزایای بستنی رو توی صحنه های بعد داریم. یه ربع هیچی نمیگه و اخم هاش میره تو هم و بعد کلی کلنجار...
-
شکلات شیری توی زرورق خش خشی
شنبه 20 آذر 1400 09:46
هیچ وقت احساس نکرده ام که در زندگی آدم خوب و درستی بوده ام و متاسفانه بحث شکسته نفسی و صد را صفر نشان دادن نیست. مثل آن وقت هایی که مهمان داری و از یک ماه قبل فکر همه چیز را میکنی و از یک هفته قبل خودت را به قسمت های مختلف تقسیم میکنی و تا لحظه آخر هن و هن کنان همه کار برای خوش آمدن مهمانان میکنی و آخر سر با گردن نصفه...
-
رفتار غلیظ
سهشنبه 16 آذر 1400 16:57
بعضی آدم ها رسالت مهمی روی شانه اشان دارند یا شاید قراردادی یک طرفه و مادام العمر با خودشان بسته اند اگر حتی پای مرگ هم در میان بود از کسی تعریف نکنند ! البته یک آن طرف مرز هم داریم که دلت بهم می خورد از شدت ادا بازی هایشان; همان ها که در صندوقچه مادربزرگ خدا رحمت کرده اشان را باز میکنند و لیستی از تاریخ گذشته ترین و...
-
ارواح خانه
شنبه 13 آذر 1400 10:21
ضربان قلبم ناگهان انقدر بالا می رود که فکر می کنم هر لحظه یک صدای انفجار باید از داخل خودم بیاید و برای اولین بار مقاومت را کنار گذاشتم و یک پروپرانول خوردم. بعد از دو ساعت ابرها کنار می روند و مثل نقاشی های چهار و پنج سالگی خورشید خندان با تعداد زیادی سیخ دور تا دورش می آید بیرون, کنارم دو تا درخت و یک جوی آب با ماهی...
-
خانه ای روی آب
چهارشنبه 10 آذر 1400 10:39
احساس کسی رو دارم که میخواد از بالای بلندترین صخره شیرجه بزنه توی عمیق ترین آب های آزاد جهان ولی نه شنا یاد داره نه می دونه شیرجه درست رو چطوری میزنن نه عمق آب و سردیش رو میدونه نه خبر داره چطوری باید بیاد از آب بالا ! نه میدونه ساحل و خط ساحلی کجاست; تنها چیزی که میدونه این هست که باید بپره ! فقط دست و پاش رو جمع کنه...
-
ریتم
دوشنبه 8 آذر 1400 09:46
نوجوان که بودم مدام در حال بلعیدن و قورت دادن تکه های مختلف زندگی بودم, تزم این بود انقدر شگفتی و قطعه های چشمک زن در زندگی هست که باید همه را بدون جویدن خورد و از هر مزه یی طعمی در دهان داشت. تراکتور لدری را هن و هن کنان روشن میکردم و خاک هر جایی را تا آخرین ذره برمی داشتم. تمام زندگی قطعه زمین های گود برداری شده بود...
-
میمون خیس
جمعه 5 آذر 1400 15:42
سال ها قبل شیرین, بر خلاف اسمش گوشت تلخ ولی نرم دل, هروقت چند روز نطقم بسته میشد یا جواب هایم میشد یک سری اصوات می گفت باز رفتی زیر آب ! بیا بالا ! رفتی حالا اشکالی نداره ولی زیاد نمون بیا حداقل یه هوایی بگیر. یاد شیرین گوشت تلخ ام; شاید هفته هاست که زیر آب مانده ام و هروقت به بهانه نفس کشیدن بالا میام احساس می کنم...
-
اولین تجربه
چهارشنبه 3 آذر 1400 14:44
اولین مهمانی عمرش را تنهایی دعوت شده بود و دو هفته تمام هر روز از لحظه بلند شدن در مورد ست کردن چه لباسی با چه کفشی حرف میزد. با خنده گفتم مژه هات خیلی خوبه می خوای ریمل بزنم یا جلوی موهات رو می خوای سبز جوکری کنم ؟ بدون ذره یی شوخی گفت من پسرم, من آبرو دارم متوجه شو و بعد آروم گفت بزرگ که شدم موهام رو طلایی می کنم...
-
قبل از اتفاق
یکشنبه 30 آبان 1400 10:09
بهش میگم می دونی من قبل از لحظه ها رو دوست دارم; به قول تو آدم پراسس اُرینتدی هستم. موقعی که داری آماده میشی برای رفتن, موقع چمدون بستن, تا خرتناق پر کردن و بیست بار خالی کردن توی فرودگاه سرد و یخ زده منتظر نشستن, قهوه چند برابر قیمت و مزه خاک خوردن و قیلی ویلی رفتن دلت از خوشی, ساندویچ مونده با برق توی چشم خوردن وقتی...
-
یادآوری
جمعه 28 آبان 1400 19:16
چند سال قبل کت جینی داشتم که قبل از اینکه بخرمش عاشقش شده بودم. یادم می آید که تابستان و زمستان می پوشیدمش و دست از سرش برنمی داشتم و به چشم من راحت ترین و جذاب ترین می آمد و بگذریم که حال همه را بهم زده بودم با پوشیدنش; بعد کلی شست و شو کل ریختش را از دست داده بود و دقیقا معلوم نبود روز اول چه رنگی داشته تا اینکه...
-
آبی
یکشنبه 23 آبان 1400 13:31
مردن را دوست ندارم کسانی را که می میرند بیشتر ! فروردین که فوت کرد یک ماه از صبح تا شب فیلم می دیدم. وقتی همه سر خاک رفتند فیلم می دیدم. موقع گریه ها و زاری ها و ضجه ها فیلم می دیدم. شب اول و سوم و هفتم و مابقی قضایا و روزها من فقط فیلم می دیدم. گیریم واکنش مزخرفی و متفاوتی باشد ولی راستش به هیچ کجای دنیا و بقیه و...
-
مکالمه
جمعه 21 آبان 1400 00:15
چشم هاش رو آروم بسته و دراز کشیده روی کاناپه ولی بیداره و دوست نداره با کسی صحبت کنه. فکر می کنم چه کاری انجام بدم که سریع جواب بده و حال خوب کن باشه ! می پرم روی کاناپه و می گویم من آرزو برآورده می کنم (خیلی با صدای هیجانی و متفاوت ) اصلا چشم هاش رو باز نمی کنه انگار نه انگار میگم هرچی دوست داری بگو من تا عصر برآورده...
-
یک جور ابدیت
یکشنبه 16 آبان 1400 00:08
امروز دوباره قانون دو وجهی بودن جلوی رویم حی و حاضر ظاهر شد و بیشتر به این نتیجه رسیدم که چه تفاوت زیاد و چه گودال عمیقی گاهی اوقات بین این طرف و آن طرف یک پدیده میتواند وجود داشته باشد. همیشه رها بودن, احساس عدم تعلق و روی نقطه صفر بودن برایم ارزش زیادی داشته است, نمی دانم چند ساله بودم که جمله رابرت دنیرو را شنیدم...
-
بازی
چهارشنبه 12 آبان 1400 23:40
بچه که بودم دیوانه وار عاشق قطار وحشت بودم و به نظرم یکی از جذاب ترین و هیجان انگیزترین بازی ها بود. یاد تمام آن اصرار کردن ها و پیله شدن های چند ساعته می افتم و پول های توی دست مچاله شده و خوشحالی بی اندازه از سوار شدن. همه با هم قرار می گذاشتیم جیغ هایمان هماهنگ باشد و از ته دل و با تمام وجود جیغ می کشیدیم و از...
-
(از مجموعه آدم ها) زرد عسلی
چهارشنبه 12 آبان 1400 12:15
مثل شاخه نرم تنان باید یک شاخه نرم روحان هم داشته باشیم و قطعا اولین کسی که افتتاح کننده این دسته است اوست. روحش دایره است; لامصب, مگر می شود یک نفر هیچ زاویه ای هیچ گوشه ای, ضلعی, خرابی, لک افتادگی نداشته باشد ! چقدر زمان صرف تراشیدن ناهمواری هایش کرده است؟ چقدر خودش را ساییده ؟ بلند بلند می خندد و می گوید: نه خیر,...
-
(از مجموعه آدم ها) صورتی - سفید
دوشنبه 10 آبان 1400 09:59
سال هاست می شناسمش از آن شناختن های مزخرف اول کاری که بعضی ها را می شناسی ولی مرور زمان ورقه ورقه های نازک از روی شناختنت برمی دارد بعد طلسم سیاه برداشته میشود و فرد مقابل را مثل کنسرو هلو میبینی, همان اندازه شفاف و درخشان و زرد و شیرین .. اول ها ندیده می خواستم سر به تنش نباشد و موقع تصور کردنش خودم را جنگجویی زره...
-
من
پنجشنبه 6 آبان 1400 19:29
هیچ وقت یادم نمی آید درست و درمان اسم کسی را با اسم واقعی خودش صدا کرده باشم ; البته این قاعده همیشگی نیست و منظورم همه کس نیست. یک عده اندک که با دیدنشان نیشم در هر حالتی که باشم باز می شود و مثل یک گرگ خوشحال زوزه سر میدهم را می گویم. نمی دانم شاید یک جور خودخواهی و تمامیت خواهی باشد , شاید یک جور معامله گری باشد...