از شباهت ها

عاشق بستنی هستش و پتانسیل خوردن بستنی جای هر چیزی حتی آب رو هم داره, بعد کلی شام و دسر با اصرار میگه بابا میشه سر راه یه بستنی هم بگیرم ؟

- نه اصلا ! فکرشم نکن.

خواهش و التماس و تهدید و گریه و دایره بی انتهای خواستن و شمردن مزایای بستنی رو توی صحنه های بعد داریم. یه ربع هیچی نمیگه و اخم هاش میره تو هم و بعد کلی کلنجار رفتن با حالش, آخرین تیر رو از کمون رها میکنه,  بابا می دونی چیه ؟ بستنیا توی فریزر سوپر دارن منو صدا میزنن میگن بیا ما رو بخور. بابا گناه دارن.


امروز بهش گفتم می دونی چیه ؟ انگار هر چی غم این طرف و اون طرف کاشته بودن هی منو صدا میزنن میگن بیا ما رو بخور !

یک نگاه حق به جانب و عاقلانه میکنه و دردمندانه میگه می فهممت, درکت می کنم منم این حال رو تجربه کردم تازه اونا سردشونم بود, خوش به حال تو که حداقل غم هات جاشون گرمه !



نظرات 1 + ارسال نظر
در بازوان شنبه 27 آذر 1400 ساعت 02:52

خیلی خوب بود تا حالا از این زاویه به غم هام نگاه نکرده بودم

بله جای نگهداری از هر چیزی توی پایداری و ناپایداریش مهمه حالا یه وقتم میبینی چون جاشون خیلی گرم و نرمه نمیرن که اونم باید یه فکر دیگه واسش کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد