-
روی آب, خاک و هوا
چهارشنبه 25 مرداد 1402 11:46
چند روز بود مدام آتش در نیستان ناظری رو زیر لب میخوندم, از آن حال هایی بودم که هرچند ماه یک بار دچارش میشوم, پریشان حالی که ریشه هایش از زمین شروع میشود و شاخه هایش چند آستان از آسمان رو درمی نورده و کم کم بعد چند روز ریشه ها شروع می کنند به شل شدن از میان خاک و احساس میکنم بین آسمان و زمین معلقم تا دوباره یک جای پا...
-
با تشکر از خانواده محترم ماکارونی
دوشنبه 23 مرداد 1402 11:51
در بیشتر سریال ها و فیلم های دهه ی هفتاد در تیتراژ آخر فیلم ها از یک خانواده تشکر میکردند و آخر نفهمیدیم این خانواده چطوری و از کجا در تمام فیلم ها و تمام قسمت ها و تمام ژانرها حضور فعالانه داشتند! الان بعد از خوردن ماکارونی محبوبم خواستم به همان رسم من هم از ماکارونی تشکر کنم و بگویم با تشکر از ماکارونی عزیز و محترم...
-
از روزهای مُرداد
جمعه 20 مرداد 1402 11:36
تمام پول این ماه به جز هزینه های جانبی خرج خرید یه جفت کتونی ادیداس و چندتا کرم زیر چشم شد و به طور قابل توجهی سنگین و گرون تموم شد! من موندم و حوضم. دیروز که دراوج آفتاب و باد گرم از پیاده روی هر روزه در حال برگشتن بودم توی ذهنم در حال محاسبه خرید یه بسته نون و دوتا شیر و چند بسته قهوه بودم و هرچی حساب میکردم بازم...
-
برای خودم وقتی کوچک بودم یا می شوم
سهشنبه 17 مرداد 1402 13:20
یکی از جمله هایی که سال هاست تابستان ها ورد زبانم ست و تحت شرایط و موقعیت های مختلف با خودم گفته ام یکی از دیالوگ های فیلم " مادر " است. اگر از شدت درد و رنج شخصی در حالت انفجار خودکار باشم, اگر مسائل خانوادگی امانم رو بُریده باشد, اگر دلتنگی جانم رو به در بُرده باشد, اگر ناامید و مستاصل باشم, اگر کسی به دلم...
-
Für meine liebste Freundin: Frau F
یکشنبه 15 مرداد 1402 12:08
خیلی ها تجربه این را داشته اند که گیاه مورد علاقه اشان بعد توجه و مراقبت های پی در پی ناگهان یک روز صبح خشک شده و به جز ساقه قهوه یی بی رنگ و رویی چیزی باقی نمانده و همین خیلی ها تجربه این را هم داشته اند که دلشان وقتی دنبال چیزی می رود نمی تواند ازش کنده شود و گلدان با ساقه خشک را نگه داشته اند و پایش آب ریخته اند یا...
-
د غ د غ ه
چهارشنبه 11 مرداد 1402 14:07
شبا خوابم نمیبره, ضربان قلبم انگار توی سرم داره صداش میاد. سوزش و درد معده از چیزی نخوردن یا از خوردن نمی دونم, با استرس ساعت دو و سه بلند میشم, هرچقدر فکر میکنم تعداد دلایلم زیاده ولی واضح نمیتونم بفهمم بین چندتا چیزی که هست کدوم یکی انقدر بهمم می ریزه و شبا بیخ گلوم رو میگیره؟! لامصب تنظیم میکنی شب بیای بیرون چرا!...
-
نقطه ایستادن
دوشنبه 9 مرداد 1402 14:03
وقتی یه چیزی رو خیلی میخوام و خیلی انواع منابع رو صرفش میکنم ولی نهایتا حس میکنم میزان دسترسیم نزدیک به صفر به اون چیز, آخر آخرش میگم خب نشد که نشد ' به درک '. ولی من که میدونم این ' به درک ' گفتن من با اونی که توی مواقع بی خیالی و غالبا میدونی داری و میخوای گند بزنی ولی میگی ' خب به درک ' خیلی موقعیت جغرافیایی شون...
-
ابدیت
یکشنبه 8 مرداد 1402 13:54
j'sais pas چند وقت قبل مطلبی در مورد مواجه با مرگ نوشته بود, چون موضوعی بود که از چند سال قبل توجه ام رو جلب کرده بود دوست داشتم از زاویه خودمم توصیف کنم. سه سال پیش دایی من چهل ساله بود که از سرطان ریه فوت کرد, پنج سال بود ازدواج کرده بود و یک دختر دو-سه ساله داشت. چندتا نکته قابل توجه در مورد زندگیش وجود داشت: در...
-
تکه یی از خود
چهارشنبه 4 مرداد 1402 13:22
من آدم بی مسئولیت و خودخواهی بودم, همیشه حال خودم و موقعیت خودم ارجح به هر چیزی و هر کسی توی زندگیم بود. با کسایی که دوستشون داشتم همدردی می کردم ولی همدل بودن به هیچ عنوان! وقتی می دیدم کسی توی دست و پا زدن با تاریکی های بیرون هست همیشه می گفتم خودم الان حالم خوب نیست هروقت بهتر بشم کمک میکنم, خودم الان حالم بدتره...
-
کلاغ
یکشنبه 1 مرداد 1402 11:15
نشد یه بار یه دردی داشته باشم و گوگل کنم و توی مدت پنج دقیقه ضربان قلبم نره بالا, صد در صد به این نتیجه میرسونت که تمام علایم بدترین و حادترین بیماری رو داری و از یه ربع دیگه باید شروع کنی حلوا و خرما واس خودت سفارش بدی و پیام تسلیت بفرستی. مزخرف
-
روایت زندگی خانم ز
پنجشنبه 29 تیر 1402 22:57
زینت جون شصت و یک ساله ست, موهای بلند تا آرنج و همیشه شرابی, ناخن های مانیکور کرده و همیشه بنفش یا آبی تیره, ظاهر و رفتارش نهایت ظرافت و لطافت, شخصیتش شبیه پنبه سفید و نرم. نزدیک دو سالی میشه که از باشگاه می شناسمش; دو سال قبل مجبور شدم تایمم رو عوض کنم و اون ساعت پاور یوگا نبود و رفتم با گروه دیگه یی که تقریبا همه هم...
-
نقطه محکم
سهشنبه 27 تیر 1402 12:15
بچه های کوچولو زیر هفت-هشت ساله رو که دعوا میکنی توی اوج گریه و ناراحتیش برمی گرده تو بغل خودت یا منتظر یه فرصت بیاد به گردنت آویزون بشه چون جای دیگه یی امن تر و مطمئن تر از تو رو نداره. بچه رو دعوا میکنم با لرزش بی وقفه چونه و لب پایینی میگه من دیگه تحمل ندارم از این خونه میرم! خنده ام میگیره میخوام بگم باور کن همه...
-
دلبری شکوفه های زیتون
یکشنبه 25 تیر 1402 22:11
دو هفته است بی وقفه این موزیک از گروه دال رو گوش میدم, اسمش شکوفه های زیتون, اگه زیبایی حدی داشته باشه این هماهنگی اسم و لوندی این آهنگ روی آخرین درجه قرار می گیره https://webahang.ir/single-tracks/daal-band-the-olive-blossoms/
-
نازک و تُرد
جمعه 23 تیر 1402 18:49
سریال maid رو شروع کردم به دیدن و هر قسمت رو که میبینم تا چند روز احساس میکنم یکی محکم انداختتم وسط یه آشفتگی آشنا. یکی از نزدیک ترین تجربه هاش نوع روابطش با خانواده ش هست. وقتی مددکار ازش می پرسه روی کدوم یکی از اعضای خانواده ت میتونی حساب کنی مات و مبهوت نگاه میکنه ! میگه هیچ کس ! مامان و بابای آنرمالی که توی هیچ...
-
از باقی مانده ها
دوشنبه 19 تیر 1402 12:45
سال ها زمان برد و هزار زخم عمیق و سطحی خودم به خودم زدم که یادآوری بعضی از اون ها تروماهای چند سر و بدهیبیتی شدن که هنوز گاهی اوقات از دیدنشون و لمس کردن شون تنم میلرزه که امروز فهمیدم نه بدی های آدما رو نیزه کنم بکنم تو چشم خودم و بقیه و نه خوبی های نرم و لطیف شون رو ملافه کنم بکشم روی سرم که دنیا رو نبینم.
-
جست و جو
شنبه 17 تیر 1402 13:34
کی بود میگفت ' شادمانی بی سبب ' ؟! من اینو میخوام مخصوصا بی سبب بودنش رو, هرقدرم بود خیالی نیست
-
as a daily routine
شنبه 17 تیر 1402 13:32
از جایی که از مصرف دارو گریزونم و اشتیاق زیادی به انواع راه های محیرالعقول دارم اندازه یه میز داروی گیاهی خریدم و در طول روز اول بابونه, وسط روز گل گاو زبون و محمدی وسط تر روز به و سیب و بهارنارنج و دارچین, آخر روز سنبل طیب و چای کوهی و تقریبا از هر کدوم نیم لیتر! بینابین روز قهوه و نسکافه و سه لیتر آب و لیموترش که...
-
Bippidy boppidy boo
پنجشنبه 15 تیر 1402 10:18
چند روزی میشه بعد سال ها احساس بی اندازه متفاوتی رو تجربه میکنم هرچند که خیلی کوتاه در طول روز پیش میاد شاید در حد چند ثانیه, در صورتی که قبلا هر چند ماه یک بار این حالت رو تجربه می کردم. چند ثانیه در طول روز احساس رها شدن و عدم تعلق میکنم. ذاتا آدم وابسته یی نیستم ولی بازم چیزایی هستن که بودنشون زیبایی دل کنده کُنی...
-
رسپی کیک
یکشنبه 11 تیر 1402 09:58
نوجوون که بودم هر کتاب و شاهکاری که میخوندم جمله هایی رو که دوست داشتم یادداشت بردای میکردم. بیشتر دفترها رو دور انداختم به جز دوتا رو و الان از خودم خجالت میکشم که حتی لای یکی از صفحات رو باز کنم. نمی دونم فکر میکردم یادداشت کردن این جمله ها توی مواقع بحرانی کمک حالم میشه. مثلا موقع برخورد با فلان مشکل صفحه ی مربوط...
-
سبز روان
پنجشنبه 8 تیر 1402 09:24
تازگی ها تعداد چشم هایم چند برابر شده انگار داخل هر سلول برایم چشم مخفی گذاشته اند و اگه جایی به اندازه سر سوزنی روان کننده حال ببینم محکم میزنم زیر بغلم و دلم میخواد ببلعمش! خب از اکتشافات اخیر ؟ برای اولین بار خیار-سکنجبین خوردم و دلبرانه ترین اتفاق چند روز اخیر بود و از منظر زیبایی شناسی و ترکیب رنگ و هارمونی پنج...
-
میکس چشم و گوش
دوشنبه 5 تیر 1402 21:38
وسط خروار مقاله خواندن و البته خروجی مفید نداشتن شجریان پلی میکنم چهار خط میخوانم نیم ساعت به سقف زل میزنم تا میرسد به آن جایی که می خواند: ای دلبر خوشگل ما, دردت به جان ما شد, روح و روان ما شد; اشک هایم با انفجار ناگهانی میزند بیرون. یک ساعت و نیم پیاده روی وسط گرما و ده هزار تا استپ و نیم لیتر گل گاو زبونی که خورده...
-
neutral zone
یکشنبه 4 تیر 1402 10:03
همیشه یکی از مهارت هایی که داشتم ادا درآوردن بود, ادای خوشحال بودن, خوب بودن, امیدوار بودن, زندگی کردن, درست و باکیفیت زندگی کردن, ولی مدت هاست احساس میکنم از این میمون بازی خسته شده ام حتی حوصله ادا درآوردن و وانمود کردن رو هم ندارم. وسط گیر کرده ام نه توان جلو رفتن رو دارم و نه مکان مشخصی برای عقب رفتن. قدرت ریسک...
-
جامد به مایع و وحشی به اهلی
پنجشنبه 1 تیر 1402 16:48
ترکیب یافت شده این روزا : یه لیوان آب هندونه-نعناع از تاریکی روحم کم میکنه, آتش فشان مغزم رو موقتی خاموش میکنه, یه فیلتر سرد و خنک جلو چشمام کشیده میشه که واکنشم نسبت به محیط از گراز وحشی تبدیل میشه به گربه پرشین
-
از صداهای گرم
یکشنبه 28 خرداد 1402 09:38
یکی از لذت بخش ترین کارا توی این هوا واسم نیم ساعت یک ساعتی هست که موهام خیس میشه و صدای قیریچ قیریچ قیچی و پیتاژ روی مو میاد و انقدر احساس سبکی میکنی که انگار جای موهای روی سرت پاهات داره از زمین گرم کنده میشه
-
روح من کم سال است
دوشنبه 22 خرداد 1402 09:23
چند سال قبل کسی گفت برخلاف ظاهر و حرف زدنت که مدام ادای قلدرها رو درمیاری و سعی میکنی ادبیات کوچه بازاری و لاتی استفاده کنی درون خیلی حساس و ظریفی داری! نمیگم حرف درستی بود ولی با اختلاف کمی و مقداری تغییر توی محتوا درست میگفت. اول تعجب کردم و اون موجود درنده درونم سرش رو آورد بیرون که بگیره طرف رو, ولی به محض اینکه...
-
آن دیگری
شنبه 20 خرداد 1402 08:51
اگه فیلم بودم ؟ قطعا the quiet girl میشدم
-
شباهت من و ودی آلن
سهشنبه 16 خرداد 1402 21:27
نوزده-بیست ساله که بودم اکیپی داشتیم هشت نفره که چهارتا دختر بودیم و چهارتا پسر. هر هفته دور هم جمع میشدیم و نقد کتاب و فیلم می کردیم و مثل کتابخوانی های انلاینی که الان مد شده هر هفته کتابی رو معرفی میکردیم و همه باید میخوندن و خلاصه جزو تغییردهنده گان فرهنگ بودیم و بی نهایت پرشور با ایده های مردافکن جهت بهتر کردن...
-
meine Schwester
چهارشنبه 10 خرداد 1402 13:54
هر روز صبح بهش زنگ میزنم, مگه اینکه حالم خیلی درب و داغون باشه که هیچ جوره نتونم ادا و اصول دربیارم. طبق معمول امروز صبح زنگ زدم نیم ساعت چرت و پرت میگم که بخنده و سرحال بشه, سر جریانی اعصابش بهم ریخته ولی آروم حرف میزنه و سعی میکنم موضوع رو واسش حل کنم. یه دفعه های های میزنه زیر گریه ! میدونم قطعا واس پمپ آب و فشار...
-
نور من
یکشنبه 7 خرداد 1402 18:59
بیشتر از پونزده سال قبل کتاب عقاید یک دلقک رو خوندم و از کل کتاب یه جمله بود که توی آخرین سلول مغزم نشست. جمله ساده و بدون معنای جانبی خاصی ولی در دسته بندی چیزهایی قرار میگیره که " من " داخلش خیلی زیاده و قاعدتا فقط اون " من " لذت کامل میبره. توی تمام این سال ها بدون اغراق هفته یی نبوده که این...
-
قلعه متحرک
پنجشنبه 4 خرداد 1402 17:14
هرچقدر زمان بیشتری می گذره و سنم بالاتر میره, و هرچقدر که موقعیتای مختلف رو تجربه میکنم بیشتر به این درک میرسم خوشبخت ترین آدما کسایی هستن که توی آخرین طبقه روحشون قلعه منحصربه فردی از علایق شخصی خودشون درست کردن و مطلقا به هیچ کس اجازه ورود به اونجا رو نمیدن. بسته به تیپ شخصیتی هر آدمی میتونه یه قلعه از مزخرف ترین و...