وسط خروار مقاله خواندن و البته خروجی مفید نداشتن شجریان پلی میکنم چهار خط میخوانم نیم ساعت به سقف زل میزنم تا میرسد به آن جایی که می خواند: ای دلبر خوشگل ما, دردت به جان ما شد, روح و روان ما شد; اشک هایم با انفجار ناگهانی میزند بیرون. یک ساعت و نیم پیاده روی وسط گرما و ده هزار تا استپ و نیم لیتر گل گاو زبونی که خورده بودم با گفتن خواهم که بر زلفت هر دم زنم شانه به فنا رفت ..
وسط گریه کردن به خودم میگم لامصب آخه یاد زلف کسی هم که باهت نیس, دردت چیه ؟!
من ظهر ها که دارم میرم خونه اکثرا انقدر ناراحتم که گریه ام میگیره. گرما و خستگی بدجوری روحیه م رو به هم میریزه. یه چیزی مثل پی ام اس مثلا. خدا نکنه چیزی هم بشه یا کسی چیزی بگه دیگه بووووم.
ای جانم منم هر حال بدی داشته باشم گرما چند برابرش میکنه مخصوصا شبا که بدون استثنا نمیتونم بخوابم. کلا محرکای محیطی روی بعضیا تاثیر بیشتری داره. یاد اهنگ شجریان پسر افتادم گریه می آید مرا .. کلا بعضی وقتا چه ابر بباره چه نباره گریه می آید آدمیزاد را
انگار وقتی جوابی داری، بیشتر احساس در کنترل داشتن ماجرا رو داری و این بهت اعتماد به نفس میده.
دقیقا همینه حتی اگه مزخرف ترین مساله و غیرقابل حل باشه وقتی به وضوح میبینیش و شفاف میدونی قضیه چیه به قول تو کنترل دستته ولی وقتی ندونی انگار هلت دادن وسط ناکجا میگن حالا برگرد یا راهتو پیدا کن
امشب من هم به همین شکل و با همین سوال بیجواب گذشت
درسته جوابم بدونی شاید تو حال تاثیری نداشته باشه ولی همیشه ترجیح میدم بدونم چرا و از کجا میاد
بگذره زودتر واست
مطالبتون عالیه.
سری به ما بزنید