هرچقدر زمان بیشتری می گذره و سنم بالاتر میره, و هرچقدر که موقعیتای مختلف رو تجربه میکنم بیشتر به این درک میرسم خوشبخت ترین آدما کسایی هستن که توی آخرین طبقه روحشون قلعه منحصربه فردی از علایق شخصی خودشون درست کردن و مطلقا به هیچ کس اجازه ورود به اونجا رو نمیدن. بسته به تیپ شخصیتی هر آدمی میتونه یه قلعه از مزخرف ترین و منحط ترین چیزا تا فوق العاده ترین و ارزشمندترین دلبستگی ها درست کنه و قطعا بدون قضاوت و از سطح بالاتر هر دو قابل احترام اند. هرچقدر بیشتر میگذره بیشتر میفهمم باید جایی رو داشت که پای بنی بشری بهش باز نشه و باید کارهایی رو انجام داد فارغ از ارتباط با دنیای بیرون و آدما, باید کاری, دلبستگی ها و علایقی داشته باشی که ارضا کننده روحت در بالاترین حد ممکن باشه.
توی سن خاصی شروع میکنی به تنیدن رشته های زیادی با دنیای بیرون و به مرور زمان یه پل محکم درست میکنی که وقت و بی وقت میتونی از روش رد بشی و وارد دنیا بشی, وقتی از مقطعی عبور کردی داشتن پل و محکم تر شدنش قطعا عالیه ولی یه جاده فرعی باید کشید به یه جایی دور از دسترس هیچ کس.
کلا توی انیمه ها فقط کارهای میازاکی رو دیدم و نمیشه بینشون بهترین انتخاب کرد واقعا همه رو دوست دارم.
میدونی حتی وقتی حمام رو مرتب کرده بودن و یه عالمه داروهای عجیب غریبی که شبیه زباله بود رو ریخته بودن بیرون، فهمیدن همشون به یه دردی میخوردن. اصلا اون قلعه با همه اون بهم ریختگیش قشنگ بود و البته کالسیفر :))
منم پراکنده بقیه رو دیدم ولی سبک بقیه بیشتر اسطوره محور و افسانه یی که من نمی پسندم ولی میازاکی یه نبض زندگی داره که دیوونه ش میشی.
آره من اونجاهایی که می یومد غذا درست کنه هی کالیسفر بهش التماس میکرد و نق میزد عالی بود و قسمتای غذا درست کردن شون دیوونه کننده ست واسم
:)) خیلی خوبی تو, من تمام مدت نگران دختر بودم که کاش این بفهمه واقعا پیرزن نیس
+ از اسم پستت یاد هاول افتادم و قلعه متحرکش :))
میدونی الان که بهش فکر کردم دیدم خیلی جالبه ها من وقتی چیزی رو دوست دارم کم به بقیه نشونش میدم. میترسم یه چیزی بگن که حسم خراب شه اما میام اینجا به تو حس دقیقم رو میگم. انقدر امنی که اون در بزرگ با اون پل معلق که باید بیاد پایین؛ تا دست تکون بدی باز میشه :)
من با همه وجود خوشحال میشم اگه برای یه نفر توی دنیا همچین نقشی داشته باشم و این از خوشبختیای زندگی به نظرم " امن " و " پناه" آدما باشی, ممنونم که منو اینطوری میبینی از صمیم قلب
شاید چیزی مثل ریشه دواندن تو دل خاک :))
چه قشنگ بود. دوستش داشتم :قلب
آره اینم تعبیر جالبی ریشه رو فقط خودت حس میکنی همون قلعه شخصی خودته, ولی شاخ و برگ و سایه ت چیزیه که در اختیار بقیه میذاری
قربونت