هر دفعه که از دکتر برمیگردم یه چیزی شبیه یه گوی یا توپ داغ رو پاس میده سمتم و باعث میشه ساعت ها و روزها ذهنم برای حل کردن مساله و پیدا کردن مثال های مشابه بچرخه. امروز بهم گفت تو عجیب و غریب ایده آل گرا هستی و علت این حالی که عین سیر و سرکه میجوشی برای این هست که وقتی مساله غیرقابل پیش بینی سر راهت قرار میگیره الگوهای ذهنی سفت و سفت و چارچوب هایی که درست کردی برای حل کردن مساله رو حاضر نیستی حتی به اندازه سر سوزنی نادیده بگیری و همین باعث میشه گیر بیفتی و احساس سرگردونی کنی. اگه چیزی ذره یی از الگوی ذهنی تو فاصله داشته باشه تمام روانت بهم میریزه! که دقیقا درسته. تو از قبل برنامه ریزی میکنی که باید از آ برسی به ب و تمام تلاشت رو تا ذره آخر توانت میذاری و اگه این وسط ماجرایی و اتفاقی پیش بیاد که دیر برسی یا نرسی دیگه واست مصیبت راه می افته! اینم درسته. توی ذهنت پلن بعدی نداری. تمام انرژی و زمان و جونت رو میذاری تا برسی و فقط رسیدن مهمه و فکری برای بعدش نداری; بایدفقط برسی و به قول خودت صد رو پُر کنی ولی برای بعدش کلا برنامه یی نداری! وای که آره آره آره تمامش درست بود .. وقتی کسی خودم رو اینطوری به خودم نمایش میده هم لذت میبرم و هم عمیقا باعث رنج کشیدنم میشه
من زیاد کمالگرا نیستم ولی این خصلت رو اکثرا دارم خصوصا با توجه به بزرگی هدفم. انگار هیچی مهمه نیست و فقط اونه و بعدش بووم. بادم خالی میشه و شور و شوق پر
میدونی هم کمال گرایی میشه هم یه سری خصوصیات دیگه مثل بی ثبات بودن یا همون دم دمی مزاج بودن, ثابت کردن خودت به خودت و بقیه مثلا من به بقیه علاقه ندارم چیزی رو ثابت کنم ولی به خودم تا دلت بخواد