جایگذاری ها

چندین سال قبل زمانی که احساس میکردم قبرستون سیاری رو داخل خودم این طرف و اون طرف میکشم به پیشنهاد دوستی شروع به فیلم تراپی کردم! فیلما رو روی سی دی میزدن و یادم میاد لیست چهل-پنجاه تایی درست میکردم و سفارش میدادم و فقط مهم بود تصاویر متحرکی رو پشت سرهم ببینم و ذهن حرافم ساکت باشه برای چند ساعت. دقیقا یادم نیست چی شد که یکی از شبا یه فیلمی بود که توجه ام رو جلب کرد و با اینکه بعدا فهمیدم نه امتیاز بالایی داره نه خیلی محتوای خاصی, برای من یه نقطه عطف بود که دنبال درست کردن اتصالات خودم بگردم. اسمش cake بود و جنیفر انیستون دلبند بازی میکرد و موضوعش در مورد سوگواری بود, پسربچه اش فوت میکنه و خودش آسیب جسمی شدیدی دیده بود و فقط سعی میکرد رفتارای مخرب داشته باشه برای ندیدن و حس نکردن. من خیلی راهکارای مختلفی امتحان کردم که تعداد زیادی جواب نداده و یه سری هم خیلی خوب جواب داده. وقتی ترکیب اضطراب و غم و دلتنگی دارم باید سالاد الویه و سالاد ماکارونی درست کنم چون باید چیزای مختلفی رو خُرد کنم, زمان بره و رنگ داره. وقتی ارتباطم با دنیای بیرون کاملا قطع میشه باید آرایش کنم و با دقت سایه پشت پلک بزنم و از روی گوشی نگاه کنم ببینم خط چشم جدیدی که سیو کردم چطوری میشه, بعد فقط خودم با خودم برم بیرون ترجیحا جاهایی که نه خیلی زیاد ولی تعداد آدما و رفت و آمد بیشتر از حد معمول باشه, جنب و جوششون رو ببینم, به حرکات و حرفاشون دقت کنم, بعد برم کافه, پاستا و امریکانو بخورم و چیزی بنویسم, اگه بخوام هیجان منفی رو کم کنم فقط باید برم پیاده روی و تند تند راه برم تا جایی که وقتی برگشتم چندتا تاول درست حسابی روی انگشتام پیداشون بشه, وقتی ذوق دارم و دلم بالا-پایین میشه باید مسیر طولانی رانندگی کنم و با صدای بلند با آهنگ همخونی کنم و بلند بلند بخندم, وقتی ناراحتم و از مرز رد شده فقط باید بخوابم, وقتی از چیزی خیلی خوشحالم ولی نمیخوام کسی بویی ببره باید محبتم فوران کنه, هدیه میخرم برای چند نفر, زنگ میزنم و زیاد با همه حرف میزنم و صبورتر و ملایم تر میشم و ... کلا باید یه چیزی رو جایگزین چیز دیگه یی کنم نمیتونم توی آرامش و سکوت و سکون چیزی رو حل کنم, یاد دیالوگ بن افلک می افتم میگفت خواستم سیگارو ترک کنم شروع کردم آدامس خوردن, بعد انقدر به آدامس وابسته شدم مجبور شدم سیگار بکشم آدامس رو بذارم کنار!

نظرات 5 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 17:36

الان که نوشتت و خوندم دیدم بعد این همه سال یک سری چیزهای و ازت نمی دونستم .
چه کارهای متفاوت و می شه گفت، جالبی در رابطه با هر حال و هوایی که از خودت سراغ داری و انجام می دی.
ادم کیف می کنه یه نفر انقدر به خودش و حساش آگاهه.

ثمر سکرت میدونی که در حالت فیس تو فیس حرف زدنم نمیاد
انقدر جاااالبم که خودم از این همه جذابیت و جالبی خودم دلم میخواد خودمو خفه کنم!
ممنونمممم در کنار ثمر سکرت میتونی ثمر آنالیز رو هم پس از این به بعد اضافه کنی

لیمو شنبه 29 مهر 1402 ساعت 10:27 https://lemonn.blogsky.com/

آره منم یادمه یه زمانی برای فرار از قبرستون و وحشت کده ی زندگی شروع کردم به کتاب تراپی! دیوونه وار میخوندم. اغلب شبها تا روشنی هوا میخوندم به زور میخوابیدم و ساعت هفت به زور بیدار میشدم میرفتم دانشگاه سر کلاس بقیه ش رو میخوندم. حتی بعضی ها بار دوم بود. مثلا کتابهای عباس معروفی مرحوم رو تقریبا چهار باری خوندم. همشون رو. حالا به قول تو فرق کردم. نمیدونم دقیقا از کجا یا چجوری اما سوگواری رو یاد گرفتم. وقتی چیزی سخته یا تلخه راحت براش گریه میکنم و این انگار بهم قدرت میده :)
+ خواب رو وقت ناراحتی موافقم اما الویه با اینکه غذای مورد علاقمه باید واقعا حوصله داشته باشم.

منم توی دانشگاه کتاب میبردم و دوبار بیرونم انداختن سر این موضوع خیلی معروفی رو دوسش دارم
آره برای آدمایی که همیشه دنبال راه فرار میگشتن یا ترس اینو داشتن ضعیف به نظر نیان سوگواری کردن و فرصت تجربه غم به خودت دادن خیلی کمک کننده ست و دقیقا بهت قدرت میده.
برای همه سخته درست کردنش ولی یه آرامش خوبی داره الان اگه یه روانشناس حرفای منو بفهمه به عقلم شک میکنه قطعا با این راهکار

نازگل جمعه 28 مهر 1402 ساعت 15:18

من هیچ وقت از عطری که رشت داره به کسی نگفتم. هربار هوا یه عطر خاصی داره با خودم می گم اینو.... چه خوبه این دوستمون هم حسش می کنه

آدمایی که به حواسشون توجه میکنن و بها میدن خیلی با محیط بیشتر ارتباط برقرار میکنن و این حسا رو می گیرن, اتفاقا بگو آدم بعدش با وضوح بیشتری احساسش رو میفهمه
آره حدیث به نظرم از اون آدماست که روحشون شفافیت خاص داره

نازگل جمعه 28 مهر 1402 ساعت 15:16

فکر کنم فقط قولبونت برم بچه اینجا واسه این متن جوابه!
چی لذت بخش تر ازینکه ببینی یکی انقد قشنگ خودشو بلده و میشناسه؟ دلم نوشتن یکی ازین متنا واسه خود خود خودم خواست ثمر جانم

قربون تو مرسی نازگل جون
آره قبول دارم وقتی بعد سال ها ازمون و خطا خودت خودت رو بلد باشی خیلی واست لذت بخشه ولی همیشه همه چیز توی چارچوب نیس و خارج از قاعده زیاده, کلا میخواستم برای اون بیرون از چارچوبا بنویسم دیدم توضیحش واضح نمیشه
اتفاقا اومدم آخرش بگم هرکسی دوست داره بیاد از خودش بگه, توام بنویس از اتصالاتت حالا چه اینجا چه شخصا برای خودت

حدیث پنج‌شنبه 27 مهر 1402 ساعت 21:30 http://Www.infinitelygreen.blogfa.com/

ثمر عزیزم، مرسی ازت. منم خیلی امیدوار نیستم ولی خب چه میشه کرد..
بوی رشت هنوز روی لباس‌هایی که نشستم مونده :))
و آخ از این آدم‌ها. آخ.. :))

امیدوارم نیمچه امیدامون روی هم جواب بده
وااای که دلم لک زده برای رشت دلبر, نشور اصلا
آره, همیشه میگم اون تیپ آدما باید خودشونو بکارن بعد قلمه بزن زیاد بشن حیفن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد