بچه که بودم بزرگ ترین ترس زندگیم شامپو صدر صحت بود! یه ترکیب غلیظ سبز تیره با بوی عجیب که بند بند تن لاغر و استخونیم رو می لرزوند; هر بار فکر میکردم اون ترکیب چندشناک غلیظ دست و پا درمیاره و از روی سرم تبدیل به یه هیولای گنده میشه و منو می بلعه و باقی مونده ام میریزه پایین و از چاه رد میشه و هیچی.
الان نیاز دارم برگردم به تنظیمات کارخونه یی به اون موقع با اون اندازه ترس نه با اینایی که هنوز یکی تموم نشده یکی دیگه گنده تر و بدهیبت تر میزنه توی سر ترس قبلی که بکش کنار نوبت منه!
وقتی می خواستم کف شامپو روی سرمو بشورم و باید چشمامو می بستم همش فکر می کردم الان یکی جلومه و از ترس تمام مدت چشمم باز بود
شامپو سدر صحت تو خیالتون یه چیزی تو مایههای اون گیاه عجیبی بوده که تو اون کارتونه بود ( اراسموس؟) و مدام برگ و شاخه میزد. من هم از دست هیولاهای خیالی و واقعی زندگیم خسته شدم. کاش میرفتن یه مدت یه نفر دیگه رو بترسونن
فکر کردم اصلا یادم نمیاد از این کارتون! اگه امکان داشت واسم اسمش رو بنویسید
می دونید بعضی وقتا فکر میکنم هیولاهای واقعی هزاربار به خیالیا ارجحیت دارن, حداقل آدم میدونه با چی داره می جنگه ولی اونایی که فقط توی ذهنت هستن و مدام تغییرشکل میدن خیلی سخت ترن
من نسبت به خمیربازیهای قاطی شده این حس رو داشتم. فکر میکردم سمی شدن و میکشنم.