دلم میخواد برگردم اون موقعی که تنها دغدغه زندگیم این بود وقتی همه خوابیدن بلند بشم و پاورچین پاورچین برم سروقت یخچال و آخرین تیکه پیتزا یخ کرده رو بردارم تا کسی نیاد بخوره یا بسته چی توز رو زیر تخت قایم کنم و همه که خوابیدن آروم بدون کمترین صدا درش رو باز کنم و تا دونه آخرش رو بخورم و انگشتام رو تک تک لیس بزنم که کسی فردا زودتر از من نره سر وقتش بعد با آرامش پتو رو بکشم روی سرم و خوشبخت از این دستاورد بزرگ با دل خوش گنده بخوابم و از خوشحالی این اقدام بزرگ و جسورانه ریز ریز بخندم تا خوابم ببره.
این موزیک رو گذاشته بود و کپشن نوشته بود "قرار ما جهانِ بعدی زیر درخت به" وقتی شنیدم وسط گلو درد و آب سیب به دست انگار پیترپن نازنین جلو رویم ظاهر شد و دستم رو کشید به سمت Neverland و ناخودآگاه توی دلم گفتم: قرار ما جهانِ بعدی زیر درختان پرتقال ماه آذر
داشتم عدس را با پیاز و سیر تفت میدادم, به محض اینکه زیره سیاه و کاری بهشون اضافه کردم بویی راه انداخت که هوش برنده بود و فکر کردم تا همین چند وقت قبل روایت های ساده زندگی خودم و بقیه به چشمم نمی آمد. بیشتر نمایی از یه زندگی لاجون تکراری بود. من همیشه از آن هایی بودم که دنبال اتفاقات اعجاب آور و هیجان انگیزند. همیشه همه چیز باید ماکسیمال باشد, همیشه همه چیز باید هشت وجهی باشد همیشه همه چیز در زندگی باید مکعب روبیک باشد همیشه همه چیز باید پر از رمز و راز و کشفیات باشد. همیشه باید خودم را دربدرانم که معماهای پشت صحنه را حل کنم. چند ماهی و حداکثر یک سالی میشه سادگی ها را میبینم و این سادگی برایم اعجاب انگیزتر و هیجان انگیزتر است. این گوشه کنارهایی که بو و رد سادگی می اندازند, آدمایی که تلاش میکنن به چشم نیان ولی زیبایی و جذابیت شون چند برابره, جاهایی و چیزایی که خیلی معمولی و ساده و حتی بی ظرافت و گاها زمخت هستن ولی چیزی رو توی خودشون مخفی کردن که محال توی نگاه اول بیننده بتونه متوجه اش بشه, باید جذبش بشی و زوایاش رو ببینی تا بعد واست از اون چیزی که پنهان کرده رونمایی کنه.
از روزی که این پتو رو دیدم دلم واسش رفت, روزی چند بار نگاهش میکنم و حسرت نداشتنش رو میکشم. دلم میخواد باشه و بکشم روی سرم و هروقت حالم بد و مزخرف شد تغییر ماهیت بدم به اختاپوس
نیاز دارم یک نفر باشه از لحظه یی که چشمم رو باز میکنم و هنوز میخوام از تخت بیام بیرون شروع کنه بهم امیدواری دادن و از محاسن و کمالاتم تعریف کردن. هر لحظه بهم بگه آفرین! برو جلو تو از پسش برمیای, برو مرحله بعدی, چقدر کارت خوب بود. حتی از اون واووو های انگلیسی به همون شکل مفتضحانه و لوس با دهن گشاد هم بهم بگه, مثلا رفتی صورتت رو شستی واو, قهوه درست کردی واو, امروز یک خط بیشتر نوشتی واو, امروز از بین ده تا کار مهم فقط رفتی دوش گرفتی واو, یه ربع راه رفتی اونم واو, اینو خوردی اشکالی نداره نوش جونت بازم واو. نیاز به هل دادن و تایید گرفتن بیرونی دارم, عصری که چمباتمه زده بودم و توی تاریکی حتی حوصله روشن کردن برق رو نداشتم یاد کرگدن افتادم, یه بار موقع امتحانا زنگ زد و خوابالو جواب دادم و باورش نمیشد, گفت خوابی ؟! پاشو, همین الان پاشو برو پای درسات. هروقت غر میزدم از این رشته متنفرم با حوصله تک تک حرفام رو گوش میکرد و بی برو و برگرد میگفت نظرم با قبل فرقی نکرده, اول لیسانس بگیر بعد هر رشته یی دلت خواست برو ولی مدرک باید بگیری بعد هر کاری خواستی بکن من به چیز دیگه کار ندارم. از اینکه در کنار انواع و اقسام مسئولیت های ریز و بزرگ و باقواره وبی قواره و توی رنگ بندی های مختلف, مسئولیت امیدواری دادن خودم هم با خودم باشه به درجات بعد استیصال رسیدم, باید یک نفرو استخدام کنم بیاد هر روز از صبح تا شب امیدواری بده شده زرد شده چرک شده دست دوم و دست هزارم ولی بگه.