دیشب نمی تونستم بخوابم, دوباره چند روزه رفتم پایین و انگار هر دفعه در حال شکست دادن چیزی و کسی توی اعماق خودم هستم و این پروسه چند روز طول میکشه تا بتونم از اون ته مه های خودم با زور و تقلای زیاد بیام بالا. از سر ناچاری و برای پرت شدن حواسم رمانی که سونی داده بود و نصفه مونده بود خوندم. صفحه دویست و هشتاد و یک نوشته بود: " وقتی به این فکر میکنم که آن اتفاقات چه زخم هایی بر قلب جوانت گذاشته, خواب به چشمانم نمی آید. " برگشتم و دوباره سه باره ده باره خوندم و با همه وجودم اشک ریختم. سال ها منتظر بودم کسی فقط عذرخواهی کنه فقط و فقط و فقط بگه: منو ببخش و هیچی. آدم ها محتاج شنیدن این دو کلمه نیستن ولی قدرتی توی این کلمه هست که از سنگینی و وزن درد قلبت کم میکنه, نمیدونم شاید باید فقط کسی تجربه کرده باشه و سال ها منتظرش باشه که بفهمه چه تاثیری داره. بعد سال ها بالاخره اتفاقی توی کتاب کسی مشابه "بخشیدن" رو بهم گفت, بابت شنیدنش خوشحالم و هیچی.
دو هفته قبل تراپیستم یهو بدون مقدمه گفت حتما برای جلسه بعدی سریال crowded room رو ببین. ببین چی مثل خودت پیدا میکنی و دلم میخواد حتما ببینیش. اول سر تکون دادم و با حالت عاقلانه و متفکرانه یی که من بیشتر از تو می فهمم نگاهش کردم و با خودم فکر کردم قطعا یه چیزی رو هوا گفته. سریال رو دیدم خیلی سخت بود دیدنش و احساس خفگی بهم دست داد. ضربان قلبم رفت بالا. گریه کردم. روی خیلی از سکانس ها استاپ کردم و دوباره دیدم و فکر کردم و دوباره گریه کردم. به خودم حق دادم. برای خودم اشک ریختم. دوباره خودم به خودم حق داد. برای اولین بار خودم پاچه خودم رو نگرفت. برای اولین بار خجالت نکشیدم از اینکه سال ها برچسب افسرده و عجیب غریب خوردم. برای اولین بار بابت طرد شدن هام خودم رو عذاب ندادم.
توی قسمتی از کتاب " وقتی بدن نه می گوید " نوشته:
" با حس ششم به راحتی میفهمیم که چرا بدرفتاری, تروما و یا غفلت زیاد در کودکی پیامدهای منفی دارند. اما چرا بسیاری از افراد دچار بیماری های ناشی از استرس میشوند; بدون اینکه مورد بدرفتاری قرار گرفته باشند و یا دچار تروما شده باشند؟ این افراد رنج می برند نه به این دلیل که چیزی منفی به آن ها وارد شده است بلکه به این خاطر که چیز مثبتی از آن ها دریغ شده است. "
و بله! تنها چیزی که میتونم بگم جویدن و گاز گرفتن لبم, سر تکون دادن به یک طرف, اندوه پنهان شده بیست ساله گیر کرده توی شکمم هست و تایید این چند جمله.
اگه تصویر و طعم بودم,
اگه طیف رنگی کتاب ایتن بودم,
اگه مجموعه یی از کلمه ها بودم:
Fresh, powdery, newly-fallen snow
هر روز صبح اولین کاری که میکنم چک کردن ایمیلم است و وقتی میبینم از ف مهربان بی رحمم خبری نیس مطمئن تر میشوم یادش رفته ام پس در عین اینکه خوشحال تر میشوم ناامیدتر و دل شکسته تر میشوم .. مرا یاد این شعر می اندازد: چه نهالی کاشتم منو و بی بر گردید ..