دوست عزیزی و دلستان نازنینی رو برای همیشه از دست دادم, صدای گرمش, لبخندش, چشم های شیطنت آمیزش, موهای قهوه یی پر پشتش و صورت استخوانی اش برای همیشه از دست رفت ..
ساعت نُه و بیست و هفت دقیقه شب
ما هر بار با یک مسئله یکسان بارها و بارها مواجه میشیم. هر باری که از داخل چاهی بیرون می آیی و فکر میکنی این آخرین باری بود که خودت رو به زور و تقلا کشوندی بالا می بینی دو قدم راه نرفته و هنوز نفس تازه نکرده در حای که در حال مرور تجربیات گهربارت هستی و اگر و اگر و اگر راه میندازی که دوباره اتفاق افتاد چه راه حلی اتخاذ کنی, دوباره توی چاله یی مشابه قبلی فقط با شکل و شمایل متفاوتی می افتی. ما بارها و بارها و بارها امتحان میشیم و نمی دونم چرا با انقدر ادای درایت و تفکر و عقل و شعور برای صدمین بار یک مسئله توی حجم و شکل های متفاوت اتفاق می افته. هر دفعه که مطمئن بودم درسی رو خوب یاد گرفتم و تمام فوت و فن و کنار گوشه هاش رو از بر شدم و به توانایی خودم توی مواجه ایمان داشتم دقیقا توی اون لحظه به شکل عجیب و باورنکردنی از جایی که فکرش رو نمی کردم می افتم توی لوپ تکراری. عین همستر روی چرخش ..
موهامو با موزر کوتاه کردم. از پنج شنبه هر روز که به خودم توی آیینه نگاه میکنم یه نفر دیگه ست! خیلی جالبه یه نفر به من نگاه میکنه که هم زمان هم من هست هم هیچ شباهتی به من قبلی نداره! کرولیشن زیاد بین مو و شخصیت پس واقعا وجود داره! دوسش دارم ..
خیلی سال قبل به واسطه دوستی با شخصیتی آشنا شدم که برای ثمر هیجده-نوزده ساله چیزی بالاتر از یک ابرقهرمان بود. من همیشه دنبال قهرمان و سمبل گشتم. یکی رو بذارم روبروم و مثل یه نجات بخش عمل کنه. چیزایی که توی کارتونا و کتابای بچگی یاد گرفته بودم. قهرمان بیاد با شنل بی شنل از بالای جایی که داری پرت میشی برت داره بذارت روی زمین. توی همه چیز, همه جا, لابه لای تمام کتابا, فیلما, آدمای روی زمین دنبالش گشتم. یادمه کتاب خیلی کوچیک و کم حجمی داشت که اون سال ها بالای صد بار خوندمش. امروز صبح دقیقا ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه اتفاقی افتاد که عینا اون جملات شبیه گلوله های سُربی سردی که انگار همین الان از توی فریزر درآورده باشن وسط قلبم نشست. بعد هیجده سال چند روز بود احساس نوجوونی می کردم. احساس کردم روی قلبم چندتا تیکه کوچیک نور و اسپارکل افتاده ولی توی یک لحظه و با یک اتفاق, توی این ساعت و امروز عین این جمله ها توی ذهنم تکرار شد. نوشتم به تاریخ امروز یادم بمونه ...
" خدایا, به هر که دل بستم, تو دلم را شکستی. عشق هر کسی را که به دل گرفتم تو او را از من گرفتی. هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم و در سایه امیدی و به خاطر آرزویی برای دلم امنیتی به وجود آورم تو یکباره همه را برهم زدی و در طوفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و به هیچ چیز امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم. "
یکی از امراضی که دچارشم این هست وقتی موزیکی رو خیلی دوست دارم بعد چند وقت گوش دادن دیلیت میکنم. مخصوصا و مخصوصا اونایی که مربوط به سال های قبل میشه. بعد هرچند وقت یه بار یه دفعه یی اتصالی میکنم میرم دوباره دانلود میکنم. یه بار گوش میدم و بلافاصله دیلیت می کنم. الان از عصر هندزفری گذاشتم و فقط دارم گلچهره شجریان رو گوش میدم که خیلی سال قبل دوسش داشتم .. یه برش گلابی میخورم چند کیلو اشک میریزم دوباره یه پر گلابی دیگه می خورم و از اول ریپیت میشه .. چه مرضی دارم خُب ..