ای دلستان ِنازنین

ترکیب سکنجبین و خاکشیر و لیموترش و نعناع با یخ خورد شده باعث تبدیل من از یه دیو دو شاخ نعره کش دیوونه مو وزوزی پاچه گیر عرق کرده به پری دریایی لطیفِ زیبا با لباس حریر آبی موهای بلند بلوند و آرایش کرده از اعماق آب های سرد یخ کرده منجمد جنوبی میشه.

بیست و شش خُرداد

متوجه اخلاق جالب و قابل توجه توی خودم شدم که کشف کردنش باعث شد بفهمم یه سری تغییرات رو به جلویی هرچند ریز داشتم و تا حالا متوجهش نشده بودم. وقتی توی شرایط پر تنش و چالشی قرار می گیرم که توی اون لحظه به نظر اکثریت هیچ راه درستی برای بیرون اومدن وجود نداره و فقط باید منتظر شد, من میل عجیبی به کشف کردن راه های جدید دارم. آره درسته ناامید و مستاصل میشم حتی خسته میشم و چند ساعت نهایتا نصف روز تا یک روز هیچ کاری نمیکنم ولی بعد ذهنم شروع میکنه به لیست کردن تمام راه های ممکن و جونم رو برمیدارم و دونه دونه راه های جدید رو امتحان میکنم لنگون لنگون امتحان میکنم تا ببینم کدوم یکی درو باز میکنه. این موضوع رو چند روز قبل که توی شرایط بدی قرار گرفته بودم و همه دست روی دست گذاشته بودن و مطمئن بودن هیچ راهی نیست بهش رسیدم. برای اولین بار فهمیدم نمی تونم یه جا بشینیم و منتظر بمونم که اتفاقی بیفته. باید یه کاری برای حل کردن انجام بدم حتی اگه اشتباه باشه, حتی اگه اشتباه از آب دربیاد

از سری مهارت ها

هروقت از کسی خوشتون اومد و توجهتون رو جلب کرده بود ولی هم زمان حسی داشتید که یه جای کار میلنگه و شاید یه درصد اون آدم نادرست و عوضی باشه به من مراجعه کنید و بخواید که من از طرف خوشم بیاد توی کمتر از یه هفته با ضریب بالا و صد درصد تضمینی و با فکت عوضی بودن طرف رو ثابت میکنم! در این حد تخصص دارم! یا خودم عوضی ام که خیلی خوب میتونم تشخیص بدم یا بیشتر از حد انتظار توقع خوب بودن دارم از بقیه .. بالاخره بیاید من کارتون رو راه میندازم.

راند آخر هفته: بیست و سوم خُرداد, اژدهای دوست داشتنی من

فردا روز تولدمه. ساعت چهار و نیم صبح بلیط دارم و برای کار اداری باید برم. نمیدونم نظرم موقع بلیط خریدن چی بود! از اینکه صبح خیلی زود و توی تاریکی جایی برم خیلی بدم میاد خاطرات خیلی دردناکی رو واسم میاره بالا از یه دوره یی که خیلی سخت گذشت و مجبور بودم هر روز چهار صبح بلند شم و برم خارج شهر. یه فضای وهم آلودی که احساس ترس خیلی عجیبی واسم داشت. البته الان به شدت قبل نیس. بیشتر حوصله داشتن حس شدیدی رو ندارم. توی این چند وقت که فقط در حال دوییدم چندتا آدم غریبه و ناآشنا خیلی کمکم کردن کمک های عجیب و بزرگ و بدون منت. لحظه به لحظه روزا و لحظه هایی که از خستگی و مستاصل بودن نفسم بالا نمی اومد فاطمه بود; رفیقی که پونزده سال گذشته از روزی که دیدمش. از اینکه اولین بار توی حیاط دانشکده اومد کنارم و بدون هیچ حرفی زد روی دستش گفت میدونی این چیه؟ بر و بر نگاش کردم گفتم نه! گفتم سوسکه که داره راه میره و زدن با دمپایی روش. بعد چند لحظه دستش رو برگردوند و انگشت هاش رو لرزوند و گفت سوسکه چپه شد! این جوک خنک و بی مزه باعث شد بخندم و بخوام بفهمم این آدمی که جوک به این بی مزه یی رو بلده کی هست .. نتیجه ش شد یه دنیا بالا و پایین, قهر و آشتی ولی یادم نمیاد لحظه سختی بوده باشه که تنهام گذاشته باشه با تمام وجودش جلوتر از من توی موقعیت بود و تنها آدمی بود که بودنش می ارزید .. دوست داشتم تولدم رمانتیک تر, جذاب تر, با حال خوش و خوردنی های خوشمزه بگذره ولی نتیجه چندان مطابق سلیقه از آب درنیومد. نمیدونم نتیجه این بالا و پایین رفتنا چند ماهه دیگه جواب میده و دیگه ایران نیستم یا اوضاع جور دیگه پیش میره ولی برای آرامشی که دارم برای آرامشی که یاد گرفتم با چنگ و دندون توی خودم به دست بیارم راضی ام, هرچند روزا و لحظه های خیلی خارج از تحملی رو می گذرونم. برای نداشتن کسایی که دوستشون داشتم و دوستم نداشتن و نیستن دلگیرم ولی همینه دیگه .. تولد بدون هیچی ام خودش مدلی هست دیگه : )

از بیست و یک خُردادی کاپوچینو, امریکانو, اسپرسو, لته و مابقی

برای گرفتن توصیه نامه از نه صبح تا دوازده توی سالن های دم کرده و گرم نشسته بودم. بیشتر از پنجاه بار از طبقه همکف به یک و دو و دوباره این سیکل رو تکرار کردم و نهایتا جناب دکتر برای فردا هماهنگ کردند. تنها نتیجه رضایت بخش خوردن تمام قهوه های وندینگ ماشین بود. جوری هر کدوم رو با دقت انتخاب کردم و توی خوردن زمان گذاشتم که انگار برای مسابقه تست و رُست و امتیاز دادن به انواع قهوه رفته ام. کولر آبی انتهای سالن ها و باد سردی که به صورت و موهای عرق کرده ام میخورد هم نکته رضایت بخشی بود. به جز این ها بعد مدت ها هیچ احساس خاصی نسبت به هیچ چیزی ندارم, نه ناراحتم نه دردی رو حس میکنم نه خوشحالی و هیجانی دارم. قدرت واکنش نشان دادن به اتفاقات رو ندارم و راضی ام که حوصله ندارم. شبیه اسباب بازی کوکی شدم که پشتشان رو تا انتها کوک میکنند و تلپ تلپ مسیری رو می روند و برمی گردند و بدون آلارم و مقدمه چینی می ایستند تا دوباره کوک شوند ..