یکی از اولین آهنگ هایی که اون سال ها یاد گرفته بودم با سنتور بزنم تصنیف چهره به چهره بود. امروز توی ذهنم, پشت چشمام تصویر زنی بود با پیرهن حریر سفید و صورتی, موهای خیلی کوتاه و گوشواره های دایره یی بزرگ. می چرخه توی خونه و باد کولر پایین دامنش رو حرکت میده و با انگشت های پا روی پارکت ها ضرب گرفته و انقدر می چرخه تا سرگیجه می گیره: مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان/ رشته به رشته, نخ به نخ, تار به تار, مو به مو
چه بیت قشنگی. قشنگ و تکرار پذیر... یه جوری ک دوست دارم طولانی باشه حتی
واااای من عاشقشم نمیدونی چه ضرباهنگی داره و چه دلبری میکنه. نمیدونم شجریان دوست داری یا نه؟ ولی این تصنیف رو خونده و شعر کاملش هم از اقبال برو بخون حالت قیلی ویلی میره از این همه طنازی
چقدر نگران میشم برای سحر
کاش میشد بعضی اتفاقها رو بعضیا هیچوقت متوجه نشن
آخ چی میشد من الان نوازنده حرفه ای سنتور بودم؟
قربونت برم غزل جانم. توی جوابت چیزی ندارم بگم و از اینکه نگران شدی عذرخواهی میکنم. وقتی بیشتر از حد به یه دردی نزدیکی و فیس تو فیس داری نگاش میکنی خیلی نگاهت به قضیه فرق میکنه. فقط امیدوارم هیچ بنی بشری درد نکشه. درد و دیدن درد کسی که هیچ کاری ازت برنیاد خیلی حس عجیبی داره.
سنتور عشششششق. برو دنبالش نمیخواد حرفه یی بزنی همین که برای دل خودت شروع کنی و روزی نیم ساعت وقت بذاری خوبه خیلی خیلی حال خوب کنه