I'm ok You're ok

دوتا کتاب بهم معرفی شده بود و از روزی که شروع کردم به خوندن هر یه صفحه نیم ساعت خیره میشم و با سرعت زیاد مثال های نقضش توی زندگی روزمره توی اتفاقات خاص زندگیم توی ارتباطاتم با بقیه میاد توی ذهنم. کتاب ها در مورد تحلیل رفتار متقابل هست و تئوری وجود کودک-والد-بالغ که خیلی ها با مبحث یونگ اشتباهش میگیرن ولی دوتا موضوع متفاوت هستن. دونه دونه خصوصیات هر گروه رو توضیح میده و ری اکشن هر گروه توی ارتباط با بقیه رو توصیف میکنه. اکثریت آدما بالغ رو پرورش نمیدن و توی بیشتر موقعیت ها از کودک و والد استفاده میکنن. کودک هیجان زده ست, با احساسات تصمیم میگیره, خودرای و خودپسنده, دنبال بازی کردن میگرده و خیلی زود حوصله اش سر میره که این برای یک انسان بزرگسال که بالغ زیر سایه کودکش میره یا اورلپ بین کودک و بالغ پیش میاد (توی کتاب با عنوان آلوده شدن بالغ اومده) باعث میشه بزرگسال خودش رو توی موقعیتای پر خطر قرار بده. از اون طرف والد فقط دنبال امر و نهی کردن, تنبیه کردن, غر زدن, این کار خوبه اون کار بده, اشتباه نکن, مودب باش, ساکت باش, زبون درازی نکن و ... وقتی نگاه میکنم خیلی از رفتارای آدم های اطرافم با بالغ نیست! و همیشه تعجب میکردم چرا آدما با وجود تفاوت سنی و تجربه ولی رفتارایی دارن که اصلا با سنشون مطابقت نداره! وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم من توی بیشتر زندگی با کودک زندگی کردم با کودک تصمیم گرفتم و جلو رفتم و این باعث شد تا چند سال هیجان کودک باعث رفتارای خطرناکی بشه بدون فکر کردن به عواقب. کودکم بود که باعث شد چند هفته قبل با کسی که خیلی واسم مهم بود ارتباطم رو قطع کنم چون نوازش مثبت رو نمی گرفتم, چون محبتی که میخواستم رو نمی گرفتم دلم میخواست لج کنم و بازی رو بهم بریزم, بعد بلافاصله خاطره های بچگی یادم اومد هروقت با علیرضا و مهدی و حسام بازی میکردم وقتی می باختم قهر می کردم و چون من دختر بودم اونا بلافاصله دسته بازی رو به من میدادن که قهر نکنم و بازی رو بهم نریزم! یک سالِ توی موقعیت تصمیم گیری مهمی ام و مدام با والدم دارم موقعیت رو ارزیابی میکنم و حتی یه لحظه سعی نکردم از بالغ استفاده کنم و به چشم بالغ بزرگسال موقعیت رو آنالیز کنم فقط والد با یه چوب بالای سرم ایستاده بود و مدام هزار شکل ترس و نگرانی اومد توی سرم. دوباره امروز از صبح داشتم اور تینک میکردم و از دست کسی حرص میخوردم و فکر میکردم چرا مدت هاست از دستش حرص میخورم و این پروسه هر چند وقت داره تکرار میشه و یه دفعه یی دیدم بازم کودک اومد جلو و داره تصمیم گیری میکنه چون موقعیتش دلخواه نیست اونی که خودش دوست داره نیست کاملا خودخواهانه و یک طرفه و پا روی زمین میکوبه که اونی که من دوست دارم و به محض دیدن قضیه کل جریان فکریم متوقف شد. هرچی بیشتر برمیگردم عقب توی زندگی خودم خیلی جاها رد پاهایی که میبینم رفتارای یه کودک و سخت گیری های یه والد بوده, واقعا از دیدن این سیکل معیوب توی زندگیم خوشحالم از اینکه چنین چیزی رو بعد سال ها دیدم بیشتر از اینکه ناراحت باشم بابت کشفم خوشحالم.

نظرات 6 + ارسال نظر
لیمو شنبه 11 فروردین 1403 ساعت 13:34

میدونی ثمر برای من وحشتناک تر از همه اینه که یه دستورالعمل وجود نداره. یعنی نمیشه گفت حق با والده یا بالغ یا کودک. تنها چیزی که به ذهن میرسه درست باشه یه تعادل بین همه ست که خیلی سخته. دو روزه سر یه مسئله ی مهمی که به آیندم مرتبطه ذهنم به هم ریخته ست و باور کن هرکدوم از این سه تا نظرات مختلفی دارن و اصلا نمیشه یه میانگین گرفت ازشون. فقط و فقط بنظرم وقتی اتفاقی افتاده و گذشته تازه میشه با الگوها انطباق داد و متوجه شد اشتباه بوده یا درست. (که بخدا همون الگو هم آینده رو دقیق نگفته بوده)

آره حرفت رو کاملا درک میکنم و خودش هم توضیح میده به هیچ عنوان نمیشه یکی رو حذف کرد یا نمیشه فقط با بالغ زندگی کرد چون از تعادل خارج میشی و روی نقطه تعادل نگه داشتن هر سه تایی این شخصیت ها واقعا واقعا کار انرژی بر و زمان بری هست ولی میدونی من بعد سال ها به این نتیجه رسیدم ما زنده ایم برای تجربه کردن همین چیزا برای از تعادل خارج شدن برای فهمیدن و تجربه گری کردن و دنبال نقطه تعادل گشتن. وقتی اینطوری نگاه کنی و کمتر به هر کدوم از این سه تا سخت تر بگیری و کنار اومدن رو باهشون یاد بگیری و همون طوری که هستن قبولشون کنی همه چیز روان تر و ساده تر میشه.
حرفت واسم جالب بود آره خیلی وقتا زمانی که از اتفاق گذشته میتونی با فکت هایی که هست تطبیق بدی و درست و غلط رو متوجه بشی ولی میشه این زمان رو به مرور زمان کمتر و کمتر کرد تا بشه همون لحظه یی که اتفاق افتاده فاصله بگیری و تصمیم درست تری بگیری.
امیدوارم بهترین راه حل رو بتونی برای چیزی که توی ذهن داری پیدا کنی

غ ز ل چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 11:32 https://life-time.blogsky.com/

آره اتفاقا یکی از کتابا همین اریک برن بود که معرفی کرد
ببین تو برنامه حال خوب در موردش صحبت میکرد
ویدئوهاش هست سرچ کنی

دستت درد نکنه که گفتی حتما میرم میبینم

نازگل چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 03:17 https://nazzgol.blogsky.com/

واقعاً کتاب خوب معرفی کردن و اینکه انگیزه و دلیل خوندن نوشته ها و حس کردنشون بشی از قشنگ ترین و بهترین کارهایی هست که یه آدم تو عمرش تو هر جایگاهی که هست می تونه انجام بده ممنونم ازت که نوشتی
من گاهی حس می کنم یه کتابخونه ی سیارم و این حس زنده بودن داره
در موردش تو یه اپیزود شنیده بودم. دلم می خواد منم بخونمشون‌.
من همیشه کودک بودنم ثمر غالب بوده و خودم عمداً اینو انتخاب می کردم، از مدل حرف زدن بگیر شما تا لباس و ابراز محبت و... همیشه دلم اون خلوص و پاکی و دنیای امن رو می خواست اما فهمیدم باید در کنارش با واقعیت های زندگی بزرگترا کنار اومد و پذیرفت که متاسفانه همه خوب و خیرخواه نیستن، اینکه تو آسیب نمی زنی قرار نیست بهت آسیب نزنن، آدما با پیش فرض ذهنی خودشون و تجربیات احساسی و شخصی ای که از سر گذروندن پاسخت رو میدن که شاید حقت نباشه، تو نمی تونی و نباید کسی رو تغییر بدی، تو نمی تونی و نباید با همه یک اندازه خوب باشی، تو باید اولویت بندی داشته باشی تو دریافت و ابراز احساسات و اهمیت و تاثیرگذاریشون و خیلی از نکته هایی که دوسشون ندارم اما قبولشون کردم خیلی وقته... من خیلی کوچولو بودم و حس می کنم هستم هنوز
امید که هدایت بشم

منم خیلی دوست دارم که کسی کتاب و فیلم خوب معرفی کنه و موقع خوندن و دیدن بارها اون آدم میاد توی ذهنم و خودم پیش خودم ازش بارها تشکر میکنم چون واقعا وارد دنیای دیگه یی میشه گاهی اوقات که قبلا ندیده بودیش. بیشتر از این دوست دارم کسی باشه که بتونم به جز دید خودم نظر کس دیگه یی رو هم بدونم
قربون شما خواهش میکنم خیلی خوبه کتابخونه سیار بودن برای همین آدم از حرف زدن با تو لذت میبره و حس خوبی منتقل میکنی با آرامش زیاد
قسمت دوم حرفات رو کاملا درک میکنم و خیلی خوب می فهمم چون امروز داشتم به کسی میگفتم من تمام زندگیم با قسمت کودکم گذشته. آره من حرفاتو قبول دارم که باید واقعیت ها رو دید نمیشه پس زد و گفت اینا رو میخوام ولی اون قسمتای بد رو ندید به من و اینجاست که کودک همه جا رو بهم میریزه و شروع میکنه به صدمه خوردن و زدن.
قسمتی که گفتی نمیشه آدما رو تغییر داد آره نازگل منم نامحسوس میخوام مدام به اطرافیانم و کسایی که واسم مهمن بگم این کارت بده اون کارو نکن اشتباهه ولی بارها مچ خودمو گرفتم که به من ارتباطی نداره.
میدونی اصلا نمیشه کودک یا والد رو حذف کرد چون باید باشن ولی آگاهانه و تفکیک شده آدمایی که کودک رو خفه کردن خیلی غیرجذاب و ملال آورن و امیدوارم نازگل کوچولو کنار ورژن بالغ همیشه وجود داشته باشه
همیشه از خوندن دیدگاه لذت بردم مرسی ازت

Lily دوشنبه 6 فروردین 1403 ساعت 22:19

خوندن نظریه‌ها همیشه ذهن رو درگیر تحلیل‌ها می‌کنه. تکنیک جالبیه که بتونیم در هر لحظه افکارمون رو شناسایی کنیم و بدونیم کدوم بخش وجودمون داره کنترلمون می‌کنه

آره واقعا چقد لذت بخش و آرامش بخش وقتی چیزی کاربردی میشه و میتونی توی زندگی پیاده ش کنی.
یه وقتایی انقد توی یه لوپ تکرارشونده آدم گیر میکنه که واقعا اگه نخواد افکارش رو رصد کنه برمیگرده میبینه سال هاست توی چندتا نقطه گیر کرده, چقد این کنترل دست کدوم بخش وجود بودن واسم جالب شده و چه خاطرات فراموش شده و مهمی رو با خودش میاره

غ ز ل دوشنبه 6 فروردین 1403 ساعت 22:06 https://life-time.blogsky.com/

راستی سال نو هم مبارک

سال نو توام مبارک غزل عزیز

غ ز ل دوشنبه 6 فروردین 1403 ساعت 22:06 https://life-time.blogsky.com/

چه کشف جذابی
خیلی کمک کنندست
اسم کتابها رو میگی؟
یه زمانی دکتر بابایی زاد در مورد رفتار متقابل صحبت میکرد و کتابهایی معرفی کرد اما یادم نیست اسم کتابا رو

آره واقعا از روزی که دارم میخونم هر لحظه یی که توی یه حالت گیر میکنم میبینم یه الگویی داره تکرار میشه که سال هاست بوده و ندیدمش.
ببین اولیش " من خوبم تو خوبی از توماس هریس, مترجم فاطمه اسماعیلی ولی ترجمه ش اشتباه تایپی زیاد داره ولی من فقط اینو پیدا کردم که البته اذیت کننده نیست اگه حساسیت داری یه ترجمه بهتر پیدا کن. دومی تحلیل رفتار متقابل از اریک برن که پایه گذار بوده و این کتابش تخصصی و سنگین و باید چند بار خونده شه.
پیشنهاد میکنم اول کتاب اولی رو بخونی بعد اگه دوست داشتی برو دومی, اولی محشره و کاملا قابل فهم و ملموس توضیح داده.
اسم دکتر بابایی زاد رو نشنیدم اتفاقا داشتم فکر میکردم توی ایرانیا کی تخصصی روی این زمینه کار میکنه مرسی که معرفی کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد