من به بی طاقتی معرووووفم. خب ثمر قشنگم شاید واقعا آخر زندگیمون لوس باشه. بفهمیم که بدتره. لااقل الان خیلی سرخوشانه به خودمون امید میدیم که شاید تهش خوب باشه. یعنی میدونی دلم میخواد همیشه اینطوری باشم که :هرچه پیش آید خوش آید؛ ما که خندان میرویم. نمیشه ها اما دوست دارم اینجوری باشم :))
من قبلا خیلی خلاف اینو فکر میکردم و خودمو با اون دید به دنیا به فنا دادم ولی الان خیلی موافقم با تو با وجود تمام درد و رنجایی که خودت داری و میبینی توی بیرون از خودت بازم به قول تو باید تا جایی که میتونی خندون بری و خوش خوشان جاهایی ام که نشد با همه جونت بشین یه دل سیر گریه کن, خیلی خوبه اینطوری میبینی دنیا رو من برعکس کلا با کلی انالیز توی همه چی میرم جلو ولی اگه جایی بیفتم رو دور بی طاقتی میزنم رو دستت صد در صد
یه زمانی موقع کتاب خوندن؛ اول میرفتم آخرش رو میخوندم یعنی حقیقتا برام اسپویل و اینا مهم نبود فقط همینکه استرس نکشم نقش اصلی میمیره یا هرچی برام کافی بود. بعد از یه مدت دیدم عه یه جاهایی وسط کتاب حوصله م رو سر میبرد و رد میکردم. من که میدونستم تهش چیه چرا به جزئیات توجه کنم؟! حالا در خسته کننده بودن زندگی های ما که شکی نیست اما به گمونم اگر تهشو بفهمیم اینها میشه آسمون و ریسمون و حوصله بافتنشون رو نداریم :))
چقد جالب تا حالا اینطوری ندیده بودم که میگی آره واقعا شاید به قول تو دیگه حوصله اون وسط زندگیتو نداشتی اگه آخرشو می دونستی ولی یه سوتی ندایی چیزی جزئیبه نظرم باید بدونی که بابا آخر داستان لوس نیس یه چیزی یه کنار گوشه یی هست که حال اساسی بده و ارزش اون رنج رو داشته باشه اما در مورد کتاب و فیلم واااای من اصلا اینطوری نیستم دختر چه بی طاقتی بودی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
من به بی طاقتی معرووووفم.
خب ثمر قشنگم شاید واقعا آخر زندگیمون لوس باشه. بفهمیم که بدتره. لااقل الان خیلی سرخوشانه به خودمون امید میدیم که شاید تهش خوب باشه. یعنی میدونی دلم میخواد همیشه اینطوری باشم که :هرچه پیش آید خوش آید؛ ما که خندان میرویم. نمیشه ها اما دوست دارم اینجوری باشم :))
من قبلا خیلی خلاف اینو فکر میکردم و خودمو با اون دید به دنیا به فنا دادم ولی الان خیلی موافقم با تو با وجود تمام درد و رنجایی که خودت داری و میبینی توی بیرون از خودت بازم به قول تو باید تا جایی که میتونی خندون بری و خوش خوشان جاهایی ام که نشد با همه جونت بشین یه دل سیر گریه کن, خیلی خوبه اینطوری میبینی دنیا رو
من برعکس کلا با کلی انالیز توی همه چی میرم جلو ولی اگه جایی بیفتم رو دور بی طاقتی میزنم رو دستت صد در صد
شاید هنوز وقتش نشده
من میخوام تقلب برسونن بهم خیلی ریز ببینم اون وقتا کجاهاست
یه زمانی موقع کتاب خوندن؛ اول میرفتم آخرش رو میخوندم یعنی حقیقتا برام اسپویل و اینا مهم نبود فقط همینکه استرس نکشم نقش اصلی میمیره یا هرچی برام کافی بود. بعد از یه مدت دیدم عه یه جاهایی وسط کتاب حوصله م رو سر میبرد و رد میکردم. من که میدونستم تهش چیه چرا به جزئیات توجه کنم؟! حالا در خسته کننده بودن زندگی های ما که شکی نیست اما به گمونم اگر تهشو بفهمیم اینها میشه آسمون و ریسمون و حوصله بافتنشون رو نداریم :))
چقد جالب تا حالا اینطوری ندیده بودم که میگی آره واقعا شاید به قول تو دیگه حوصله اون وسط زندگیتو نداشتی اگه آخرشو می دونستی ولی یه سوتی ندایی چیزی جزئیبه نظرم باید بدونی که بابا آخر داستان لوس نیس یه چیزی یه کنار گوشه یی هست که حال اساسی بده و ارزش اون رنج رو داشته باشه
دختر چه بی طاقتی بودی
اما در مورد کتاب و فیلم واااای من اصلا اینطوری نیستم