وام گرفته از دیوید لینچ و موهای جذابش

دیوید لینچ جایی توی کتابش از عبارت " لباس دلقکی پلاستیکی خفه کننده " برای توصیف خشم و افسردگی اش استفاده میکنه. از روزی که این عبارت رو خوندم روزی صد بار زیر لب زمزمه اش کردم و هر بار بیشتر به این نتیجه رسیدم که چقدر خوب به هدف زده است. سال ها با این دوتا غول پیکر( خشم و افسردگی ) مبارزه کرده ام و بیشتر اوقات تکه پاره شده از میدون فقط جان به در برده ام. بعد از سال ها تونستم از تاریک ترین فضاهای ذهنم کسایی که مهم ترین رُل ها رو داشتن بیرون بکشم ولی در عمل یا توی مواجه با این افراد دقیقا لباس دلقک ها را تنم کردم نه اونقدر بزرگواری برای بخشش و نه اونقدر بی خیالی برای رد شدن, فقط در عین اینکه توی اون پلاستیک خفه کننده در حال ذوب و انفجار بودم تحمل کردم, اونم فقط تحمل نه صبوری. کم کم دیدم با وجود اینکه شرایط و محیطی که قرار میگیری یه عامل از بیرون اعمال شده ست یا با اینکه خیلی از این نقش اصلی های داستان قابل حذف کردن نیستن و معمولا جزو نزدیکانت به حساب میان ولی خودم برای خودم بیشتر از هر کس دیگه لباس دلقکا رو تنم کردم, این غولا از بچگی توی خودم رشد کردن و خیلی جاها حتی ازشون اعتبار گرفتم.

چند روز قبل بعد مدت ها فهمیدم تمام این سال ها به هیچ فوت و فن و کار خارق العاده یی نیاز نبوده, چون تمام اینا اشکال دیگه از خودم بودن, فقط کافی بوده لباس رو دربیارم و بذارمش کنار.


نظرات 1 + ارسال نظر
مرضیه شنبه 27 فروردین 1401 ساعت 05:03 http://Www.golemamgoli.blogsky.com

مثلی هست که: «معما چو حل گشت آسان شود» قصه رهایی از این لباس چسبنده هم همینه. بعد از نوجونی مدتها طول میکشه تا متوجه بشی این لباس به تنته، تا سالهای سال هم آدم فکر میکنه این لباس یه جوری چسبیده که جدا شدنی نیست، کلی باید زندگی کنی، مشاهده و مطالعه کنی، تراپی بگیری تا بفهمی که آرع میشه درش آورد، میشه کنترلش کرد.

آره با نظرت موافقم شاید دور از انتظار و کمال گرایانه ست بخوای از خود ده سال قبلت بخوای چرا زودتر دست به کار نشده و توی مراحل مختلف و کلی افت و خیز رو باید تجربه کنی که ذره ذره بفهمی خیلی ساده تر میشه گره ها رو باز کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد