لحظه یخ زده


چند سال قبل برای نمایشگاه گروهی عکس گرفتمش و امروز که دنبال فایلی بودم در نامربوط ترین جای ممکن دیدمش و لحظه گرفتنش کنار ساحل و دریای آشوب دیوانه و بادهای سرد خرد کننده یادم آمد. عکس نظر داور را گرفت ولی کاملا به نظرش نامربوط با تم اصلی آمد و هیچ وقت هیچ جایی نرفت, ماند ور دل خودم.

امروز که بعد سال ها دیدمش احساس کردم انگار این لحظه جایی در زمان فریز شده است ! سرد است و با اولین نگاه سرمایش راه می افتد زیر پوستت و دلت می خواهد بلافاصله چیزی دورت بگیری, انگار کسی ناگهان دستگاه را خاموش کرده و رفته و بعد هم یادش رفته زندگی اش را بهش برگرداند, صداها خوابیده اند و نیستند, بچه ها و هیاهو و جیغ و خنده ها نیستند. داد میزند چیزی باید باشد که نیست, جای جزء اصلی خیلی خالی است و به چشم می آید, زمان زیادی گذشته است و بچه هایی که سوارش می شده اند با تمام جذابیت و رنگ و لعابش کنارش گذاشته اند. انگار هنوز منتظر است, منتظر است که ابرها کنار بروند و خورشید دربیاید و بچه ها برای سوار شدن توی سر و کله هم بزنند و خنده فضا را بردارد.



نظرات 2 + ارسال نظر
در بازوان دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت 02:15

قربون تو عزیزم. فعلا دزدیدمش تا بعد
منتظر عکس ها هستم هروقت که سرت خلوت بود
مرسی مرسی عزیزم:*

قربونت می فرستم واست حتما

در بازوان یکشنبه 17 بهمن 1400 ساعت 13:44

خیلی خیلی عکس خوبیه
آدم هوس می کنه بدزده ببره بچسبونه به وبلاگ خودش یه چیزی هم زیرش بنویسه

بسیار ممنونم و در طبق اخلاص میذارم و میدم بهت اگه دوست داری بذارش. اتفاقا خیلی وقته میخوام واست یه سری عکس ایمیل کنم اگه دوست داشتی بذاری ولی هم فرصتش نشد هم نمیدونستم سبکشو دوست داری یا نه, به اندازه خوندن نوشته هات از انتخاب عکس + تایتل نوشته هات لذت عمیییق میبرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد