ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان / جان به غم هایش سپردم, نیست آرامم هنوز

مَه عزیزم, از دیشب فقط به این فکر میکنم چقدر یک انسان می تونه صفات منحوس و زننده یی داشته باشه و ظاهرش, کلامش, رفتارش انقدر با اتیکت و جذاب و دوست داشتنی باشه! به قدری دیشب ناراحت بودم که از حجم بی شعور بودنت و سخیف بودن جملاتت خودم از خودم خجالت کشیدم که مخاطب این گفتگوی کودکانه و ابلهانه منم! گفتم کودکانه, این اصطلاح عامیانه شعور ربطی به تحصیلات نداره چقدر بهت میاد! و چقدر تحصیلات و لول اجتماعی و دکتر بودن و پول و شهرتت رابطه معکوسی با شعورت داره. توی یک بازی کودکانه هر بحثی و دعوایی از روی شیطنت, ناآگاهی, تجربه کم, تربیت غلط, خودخواهی های کودکانه و حسادت میتونه باشه ولی از یک انسان بزرگسال بالغ با ادعایی که قابل کشیده شدن نیست این حجم از بلاهت و سنگدلی بی نهایت دردناکه! دیشب فقط به این فکر میکردم کجا توی زندگی باید برای کسی کاری میکردم و نکردم کجا باید دستی رو موقع نیازش محکم میگرفتم و بلند می کردم که الان با جانور عجیبی مثل تو روبرو شدم! هنوز متوجه نمیشم دلیل برخورد من با تو چی میتونه باشه و چی داشتی و داری که بعد سال ها کسی تونست تا مغز استخوان باعث رنجشم بشه! برای من یکی از بدترین لحظه های زندگی اون مواقعی هست که با خودم میگم چقد شناخت این آدم دردناک بود. کاش هیچ وقت نمی دونستم چنین موجودات ناپایدار سستی هم وجود دارن و هنوزم اعتقاد دارم اینکه شناختنت و دیدنت باعث این شه که کسی آرزوی ندیدنت و نشناختنت رو می کرد رنج زیادی داره. بهت گفتم آدم های ناخلف و پست زیاد دیدم ولی بی بروبرگرد بعد از عبور کردن ازشون متوجه زخم هایی که داشتن و هیچ وقت دنبال ترمیم اون زخم ها نرفتن شدم و این شناخت باعث شد دلم با این آدم ها صاف شه. ولی دیدن وجه تاریک تو, برخوردت, صحبت کردنت و دونستن شرایطی که کامل از من می دونستی ولی ترجیح دادی بی اهمیت نشون بدی و نهایت ابراز همدردیت جمله "بازم میگم ناامید نباش" بود من رو یاد حرف علی در وصف آدم هایی مثل تو انداخت که البته توهین به وجود نازنین این حیوان معصوم و عزیزه ولی عزیزم خواستم بگم واقعا یک طویله خر هستی.

نظرات 5 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 9 دی 1403 ساعت 15:32 https://lemonn.blogsky.com/

عزیزترینم
اصلا فکر نکن با باز بودن کامنتها حس عذاب وجدان میدی، اتفاقا وقتی بسته ست من حس میکنم دورت دیواره و نمیتونم باهات همدلی کنم. هر جور دوست داری و هرطور بیشتر راحتی بنویس. نوشتن واقعا آدم رو سبک میکنه. امیدوارم زودتر از این دوره عبور کنی. تو توانا و شیرینی

آره اصولا واسم اهمیتی نداره چون بعضیا فک میکنن داری می نالی یا چندبار کامنت اینطوری گرفتم ;که خب واسم مهم نیس. ولی در مورد کسایی که می شناسم دوست ندارم حس بدی ازم بگیرن یا نگران بشن برای همین می بندم. اکی باز میذارم دلبندم در مواقع بحرانی سعی میکنم ببندم.
برای دیدنت برای همدلیت و برای بودنت توی تک تک روزها با تمام قلبم ممنونم

لیمو چهارشنبه 5 دی 1403 ساعت 14:44

گلس نازنینم.
نمیدونم حس خشم، ناراحتی یا چیه. یه طور خاصی اعصابم خرده خصوصا از خودم. دلم میخواد بتونم کلا از موقعیتی که هستی و باعث کدر شدنت شده بکشمت بیرون بعد یادم میاد که خودم هم مدام در یک لوپ "فلان کار رو بکنم" و بعدش " ای وای فراموش کردم" هستم و باز بیشتر از خودم عصبانی میشم. دلم تنگ شده برای داستانهات، عروسکت و تمام وقت هایی که با ذوق کامنتت زیر پستم یا پستهات رو میخوندم.

قربونت برم قشنگ من, تو همیشه نور قلبی برای من چه حرفی بزنی چه نزنی.
اصلا و ابدا نمیخوام حالت با خوندن نوشته هام گرفته شه برعکس برای خودم نوشتن مثل یه مسکن قوی عمل میکنه و بعدش خیلی احساس خوب و سبکی دارم. برای اینم کامنتا رو میبندم که کسی اذیت نشه و حس عذاب وجدان نگیرش. لطفا خوب بمون و نگران من نباش, صرفا یه دوره ست می گذره بالاخره, همیشه که اینطوری نمی ذاریم باشه
قطعا کسی کاری نمی تونه برای آدم انجام بده ولی اینکه آدم میبینه کسی میبینش و حواسش بهش هست یه دنیا ارزش داره و قلبمو گرم میکنه.
راستش از فروردین توی یه دور پر کشمکشی افتادم که هر لحظه فکر میکنم بالاخره تموم شده عین اژدها از یه جای دیگه میزنه بیرون. تموم میشه, نگران من نباش
همین که میدونم اینجا کسی مثل تو فرفری خوشگل رو دارم دلم خوشه
مواظب خودت باش
هروقت کارم داشتی بهم بگو

Lily دوشنبه 3 دی 1403 ساعت 19:43

دوست من نمی‌دونم ماجرا چیه ولی به شدت معتقدم به این که برداشت ما از حرفهای بقیه بیشتر از خود اون حرفها بهمون آسیب می‌زنه. یه جورایی ماییم که به کلمات اونها جون میدیم و قدرت آسیب زدن. ازش دوری کن فاصله بگیر طردش کن ولی به خودت با تفسیر کردن حرفهاش زخم نزن

ممنون لیلی جان عزیز
دقیقا برداشت من از رفتار و عملکرد و حرفای طرف توی موقعیت های مهم انقدر توی ذهنم پررنگه و انقد رنجیدم از این تناقض رفتاری و کلامی که نمیتونم دست از این تفسیر کردن بردارم. ولی کاملا موافقم طرف مقابلم حتی میتونه به حق باشه چون همه فکر میکنیم حق با خودمونه ولی من مدام زخمی که برداشتم رو دستکاری میکنم

Ali یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 20:58 http://scenes.blogsky.com

آه، دل‌خوری؛ دل‌خوریِ خوبِ شخصیت‌ساز.

از سن شخصیت سازی متاسفانه گذشته
به مرور زمان اعتمادت کم و کمتر میشه و هراز چند سال و قرنی که ذره یی اعتماد میکنی و لیبل میزنی و طرفت رو توی کتگوری آدم حسابی میخوای بذاری روزگار توی چشمت فرو میکنه بذارش بیرون.

Pariiish یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 20:31 http://Magicgirl.blogsky.com

چه نوشته غمگینی.
هرچقدر یک نفر برای ما مهم باشه، بیشتر ازش میرنجیم.ولی بازم معتقدم شناختن و رنج کشیدن بهتر از اینه که تو کتمان به سر ببریم و هی توجیهش کنیم.چون اون مرحله معلوم نیست کی تموم بشه.

بله بیشتر از غم درد داره چیز خوشحال کننده یی نیس برای گفتن.
دقیقا با این حرف موافقم. رنجش فقط از اهمیت دادن میاد. شخصا تره هم خورد نمیکنم برای اکثر حرفا و اتفاقات ناخوشایند ولی امان از وقتی که ارزش و اهمیت کسی بره بالا واست!
با قسمت دوم هم موافقم. سرت رو توی برف فرو بردن و نفهم بودن دردش بیشتره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد