پشت چراغ قرمز تمرین لبخند زدن میکنم, یعنی یک دفعه یی می افته توی سرم که چرا نمی تونم بخندم! هر کاری میکنم عضلات صورتم باز نمیشه و لب هام در بهترین حالت و بیشترین تلاش و فشار به زور فقط کمی جا به جا میشه! یاد مربی توی باشگاه میافتم که بیشتر جلسه ها میزنه روی شونه ام, انقدر صورتت رو مقبض نکن! مامانم همیشه میگه اخم نکن, برو بوتاکس بزن کلی چین روی پشونیت افتاده از اخم کردن! یه کاری با صورتت بکن دیگه! پشت چراغ قرمز یه کاری با صورتم میکنم ولی تکون نمیخوره! واقعا خندیدن حتی لبخند زدن ساده واسم سخته, بعضی روزا خیلی بیشتر. فقط توی ذهنم میاد الان به چی بخندم! همین " به چی " همین " که چی " های همیشگی. همیشه وقتی همه سرشون توی گوشی و دارن قهقهه میزنن با حسرت نگاهشون میکنم و تا حالا چند بار از فضولی گفتم میشه منم ببینم (چقدر بدم میاد کسی به خودم اینو بگه) به محض اینکه دیدم در جواب اینکه خیلی باحال بود؟ با تعجب میگم آخه به چی توی این داشتی می خندیدی! بقیه به چی می خندن؟!
تا دیشب که یک گیف در حد دو ثانیه میبینم طرف بستنی شکلاتی سفارش میده و بستنی به جای روون اومدن با دیلی و خیلی آهسته و با ضخامت زیاد میاد بیرون! از خنده قهقهه میزنم بارها نگاهش میکنم و با همه وجود میخندم بعد یک ربع میزنم زیر گریه! خودم باورم نمیشه چرا گریه ام گرفت؟! ناخودآگاه یاد ده سال قبل افتادم و مجبوب ترین داستانی که شنیده بودم, یه مورچه عاشق یه مورچه دیگه شده بود و روزها میرفته بالای فنجون و با حسرت به مورچه که توی فنجون بوده نگاه میکرده و کلی درد و رنج عشق میکشیده و ... خلاصه یه روز که میره لب فنجون بشینه میبینه اِاِاِ اینکه مورچه نبوده تفاله چایی بوده! حالا می فهمم دیدن بستنی شکلاتی منو یاد داستان مورچه ها انداخت, خیلی جاها توی زندگی ظاهرا بستنی شکلاتی سفارش میدی ولی باطنا نقطه مقابلش رو تحویلت میدن! اشتباه توی نوع سفارش بوده؟ اشتباه تایپی بوده؟ فاکتورا قاطی شده؟ ظاهرش غلط اندازه بوده؟ به هرحال نکته اخلاقی یا بستنی شکلاتی سفارش نده یا دقت و توجه زیادی رو مبذول بدار, یا یاد بگیر درست لبخند بزنی یا سر سه ماه برو بوتاکس بزن, ثمر نباشید!
فکر کنم شبیه قضیه ی طرحواره ست. میفهمیم هست و داره به جای ما تصمیم میگیره اما باهاش خوشحالتریم. انگار خودمون رو گول میزنیم. من بعضی جا ها دوست دارم همه چیز رو بذارم و فرار کنم اما باز به خودم دلگرمی میدم که ببین، فلان چیز که خوبه، بهمان چیز که خوبه :))
نه من خوشحال نیستم واقعا یادم نمیاد کی خوشحال بودم کی واقعا خندیدم, حواسمو شیش دنگ جمع میکنم و گولم نمیتونم خودمو بزنم مسئله ام یه خستگی بی حد و اندازه روحی روانیه که نمیدونم چه کارش باید کرد یعنی ذهنم یاری نمیکنه برای دنبال راه حل گشتن
چقدر خوشحالم که خوشحال شدین

زمین، بیعشق، یخ خواهد زد!
کما اینکه این روزها، دارد بیشتر و بیشتر یخ میزند!
ما عشق را از یاد بردهایم! دیوانگی را! جنون را!
ما آدمهای منطقی، در خشکیِ تعادلمان مسخ شدهایم!
برای اثباتِ حقانیتِ عشق، همین بَس که میدانیم
رویهی پُر طراوتِ سبزِ زمین، بر حرارتِ آتشینِ هستهای سوزان، بنا شده!
گَرمیِ نَفَس، چیزی نیست مگر امتدادِ شعلهیِ آتشِ دل!
هر چه دل بیشتر بسوزد، دَم گرمتر خواهد بود!
پس،
دَمِ تان گرم و
دل تان سوزان و
روح تان عاشق!
مسیح صدیق
جایی که گفته ما آدم های منطقی در خشکی تعادل خیلی منه
دوستش داشتم مرسی
یادتونه گفتم یه تیشرت خرس مهربون دارم؟ در کل چندتا تیشرت بامزه همیشه احتکار می کنم عادتمه :))
من اون رو کنار گذاشتم واسه شما. حالا یه روزی دستتون می رسه
آره یادمه یه بار گفتم عاشق خرسای مهربون بودم گفتی داری چقد حسودی کردم
نمی شناسمت نازگل جان و نمی دونمت ولی بارها و بارها این کامنتت رو خوندم و تا حالا چند بار بهت گفتم یه روحیه و روح خاصی داری که سال ها واسم گذشته از دیدنش
خیلی زیاد خوشحالم کردی
آخه چرا باید زور بزنین که بخندین جانم؟
این خودش خیلی بامزه ست

من شنیدم یکی از بچه هه یواشکی به دوستش می گفت خانم ن نمی تونه اخم کنه چرا؟ در مورد من :))
نه باباااا کجاش بامزه است؟! هزار بار موقعیت مزخرف تجربه کردم سر این جریان به زور خندیدن
نازگل جان بیا خودت بشنو از من خودت رو بکار تو گلدون و قلمه بزن از روی خودت, خوش به حالت با این اخلاقت
بَه بَه بَه ثمر جوووون به به به پست جدییییید
ولی کاش خدا نکنه) لکن دوتا خط خنده هم دارم که یکیش عمیقتره.
من یه خط اخم نرمی دارم و از جایی که وقتی خشمناک میشم خیلی شمشیری نگاه میکنم زیاد دور از ذهن نیست وجودش اما کلا با فلسفه بوتاکس مشکل دارم. (البته شاید توی این سن. کی میدونه ممکنه ده سال دیگه خودم آمپول به دست از این مطب به اون مطب باشم
+ دیشب به خواهرم همین رو میگفتم که به مثالت میاد. آدم گاهی گیج میشه نمیدونه داره کار درست رو میکنه یا نه. طبیعیه. بعضی چیزها شاید درست بنظر بیان اما نباشن، تفاله باشن :)))
نگاه شمشیریت منو گرفت
میدونی هیچ اشکالی نداره اگه خودت لذت ببری و برای دل خودت باشه چه اون خط خنده چه بوتاکس, وقتی بقیه شروع میکنن به نظر دادن حالتو بهم میزنن
آره ما هم دچار اشتباهات عمیق در راستای تفاله و مورچه شدیم و خب فکر میکنم حداقل خودم همیشه میدونستم از اول فقط ترجیح دادم چشمام رو ببندم, این خوب نیس
آفرین. در واقع خودت هم میدونی که اشتباهه ولی چون شیرینه ادامه میدی، البته بعد از یه مدّت به این نتیجه میرسی که نه! بستنی برای سلامتت ضرر داره حتی اگه اولش خوشمزه به نظر بیاد.
دقیقا یه جور محاسبه سریع ذهنی میزان سود و خطاست و با اینکه آدمیزاد بالای نود درصد میدونه خطاست میخواد جور دیگه جلوه ش بده, منم با این قسمت کاملا موافقم و بهش رسیدم یه جا به خودت میگی میدونی ضرر داره دیگه سمش نرو و نمیری
آخ گفتین یاد بستنی شکلاتی زندگی خودم افتادم...آخه از کجا بدونی چیزی که میبینی و میشنوی قلابیه؟
متاسفم که باعث یادآوری چیزی شدم ..
لیلی جان عمیقا معتقدم هر آدمی چه ارتباط دوستانه چه عاطفی چه هر نوع دیگه یی از دفعات اول قلب آدم طرفش رو بهش لو میده فقط آدما معمولا دوست دارن فکر کنن دارن اشتباه فکر میکنن یا دوست دارن فکر کنن این دفعه با دفعه های قبل فرق داره.
من هم اون مورچههه بودم/استم، هم نمیدونم چرا خیلی اخم میکنم. یعنی برای اینکه نشون بدم ناراحت نیستم باید خیلی بخندم
(در این حد تقریبا:)))
توی خواب هم اخم میکنم حتی:)
منم چون اون مورچه بودم محبوب ترین داستانم بود, چند وقته چیزی شده دوتا چیزی شده مورچه ها انگار بیدار شدن
وااای که نگو منم انقدر بهم میگن چی شده؟ چیزی شده؟! چیزی ام نشده باشه انقدر زور میزنم بخندم که خل میشم