صبح.
سونیا وسط صبحونه گفت: پویا هروقت خونه ام میاد کارت هایی که تمام سال ها بهم دادی رو میاره و هر دفعه چندتایی رو با ذوق و شوق میخونه و کیف میکنه, همین طوری که دلم از خوشحالی تالاپ تولوپ میکرد و مست از این بودم یه نفر بدون اینکه منو ریز و با جزییات دونسته باشه از خوندن نوشته هام لذت میبره, هم زمان ظاهرو حفظ کردم و لبخند محو در افقی زدم که شکسته نفسی خودم رو نشون بدم که گفت: هر دفعه بدون استثنا میگه باورم نمیشه از منم خُل تر و دیوانه ترم توی دنیا باشه! هیچی, لبخندم ماسید روی صورتم شبیه ماست خشک شده دور تا دور ظرف!
عصر.
نوتیفیکشن گوشی رو نگاه میکنم و چشمم به پوزیشنی می افته که عنوانش یکی از زیرشاخه های رشته ام هست و توجهم رو جلب میکنه با خوشحالی و امید فراوون لینک رو باز میکنم و بعد خوندن کلی شر و ور میبینم جناب پروفسور با کلی ادعا و مقالات توی توضیحات پروژه نوشته در مورد اثرات خنده درمانی و خنده و ... اصلا بقیه ش رو نخوندم, شبیه بستنی ته لیوان که آبکی و گرم شده وا میرم. آخه مرد, خنده درمانی ام شد پروژه ؟! بیا پولی که بهت دادن رو بده به خودم واست نان استاپ ساعت ها اندازه چندتا تز راجع به خنده حرف میزنم اونم در عین یبس بودن!
شب.
رفتم پیاده روی و طبق معمول هندزفری توی گوشم بود و چیزی گوش میکردم و از مدل حرف زدن طرف و شوخی هایی که توی حرف های جدی میکنه خنده ام میگیره, یه دفعه میبینم یه پسر اومد جلوم و با صدای بلند که توجه م جلب شه حرف میزنه با بی حوصله گی میگم بله, برگشته میگه اون طرف خیابون کافه ست بریم بشینیم؟! به این طرف و اون طرفم نگاه میکنم و وقتی مطمئن میشم با منه در کمال تعجب و شگفت زدگی میگم الان دقیقا به من بگو چی توی من دیدی که وسط خیابون یهو انقدر ابلهانه پیشنهاد میدی؟ اونم بریم کافه ؟! در نهایت اینکه خیلی بی توقعیش شده میگه از دور که داشتی می اومدی همش به من می خندیدی !!!
هیچی دیگه, " ما هیچ, ما نگاه " منم
با تشکر از سونیای عزیز که لایه های ناپیدای خود را نمایان و ما را در نوع برخورد در آینده آگاه می کند.



لبخند درمانی!!!به قول شاعر خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است،بعضی وقتها این خارجی ها یه حرفها و کارایی می کنن مثل اینکه مثلا طرف ۵۰ سالشه تا حالا شکر نخوره بعد بگه وااااااای چه شگفت انگیز
یاد چند وقت پیش افتادم،بهت گفتم دقت کردی نسل الان دیگه متلک نمی گن،طرف اومده بهت پیشنهاد داده بریم کافهه؟
فکر کنم ایننسل یه سری واحدی هایی مثل چشمک و تیکه انداختن ببین اصلا طرف مقابل اهلش هست یا نه و ...و پاس نکردن،سریع رفتن سر درس اینکه دیدی طرف داره لبخند می زنه یعنی دیونت شده
آره واقعا چشام گرد شد فکر کردم دارم اشتباه میخونم دوباره برگشتم نگاه کردم و از اول خوندم بعد چهره خودشم خیلی ملوس و گوگولی منم حیرون آخه الان مرد تزت چیه دقیقا! دنبال چی هستی با این پروژه!
نسل بسیااار متفاوت نمیدونم چرا من نمیتونم باهشون ارتباط بگیرم! آره اون دفعه رفتیم پیاده روی دقیقا حرفش بود. نه الان که بدون حرفی سخنی نگاهی مستقیم وارد میدون میشن! من خیلی اولد فشن ام فکر کنم دنبال راه های قدیمی ارتباطم
به عنوان کسی که کارت پستال های رد و بدل شده بین مامانم و دوستش (عموما عکس طبیعت و گاو در بیشه زار و اینا) رو صدباره و با دقت میخوندم به نظرم واقعا پویای داستان آدم بی ذوقیه. ایش
+ کاش به ما ها نوتیف ندن ما بداخلاقیم. برن بشینن خونه انقدر به در و دیوار بخندن تا پول بریزه براشون.
++ ولی واقعا اعتماد به نفس و جربزه ش رو پسندیدم. بعد میبینی یکی انقدر تابلوعه عالم و آدم خبردار شدن اما هیچی نمیگه.
کیس مون خیلی خووووب بود رنج سنی فکر کنم در حد دبیرستان اعتماد به نفس سقف رو پاره کرده بود, آره دیگه اون طرفی ام داریم که چقدم بده
خنده درمانی :))) ماجرای پسرکی که به دیدن دختر صد در صد دلخواهش نائل اومده و اون رو به خاطر یه لبخند به کافه دعوت کرده خیلی خوندنی بود.
مرسی
خیلی پیش میاد موقع پیاده روی نگاه های متعجب بقیه رو وقتی در حال خندیدن با خودمم میبینم و تعجب میکنم چطوری توجه نمیکنن به اینکه قطعا طرف چیزی داره گوش میده ولی این جزو جالب توجه ترین موارد بود که کاملا به خودش گرفته بود