در بیشتر سریال ها و فیلم های دهه ی هفتاد در تیتراژ آخر فیلم ها از یک خانواده تشکر میکردند و آخر نفهمیدیم این خانواده چطوری و از کجا در تمام فیلم ها و تمام قسمت ها و تمام ژانرها حضور فعالانه داشتند! الان بعد از خوردن ماکارونی محبوبم خواستم به همان رسم من هم از ماکارونی تشکر کنم و بگویم با تشکر از ماکارونی عزیز و محترم که در تمام سال های حذر و سفر, وصل و فصل, هجر و وصال, ناکامی و شادکامی, بی زمانی و با زمانی, با پولی و بی پولی همراهم بوده و تنها عنصری بوده که در تمام شکل ها و طعم ها و با تمام افزودنی ها و بدون وجودشان, در تمام رنگ ها و حالت ها و پخت ها, تازه و چند روز مانده, سرد و گرم با تمام مایه ها, خالی, با ته مانده هر چیزی داخل یخچال به اضافه تمام متعلقات و اکسسوری ها و زیرشاخه هایش شادی روان من را و بقای من را جهت ادامه زندگی فراهم کرده.
بچه که بودم خییییلی دوست داشتم کم کم این علاقه کمتر شد اما هنوزم وقتی میرسم خونه و میبینم ناهار ماکارونی قرمز و خوشرنگه دلم قیلی ویلی میره :))
از کم شدن علاقه ت نگو
نمی دونم لامصب چی داره انقدر جذابیت داره, چاق کننده قشنگ من و با وجود عذاب وجدانی که بعد از خوردنش دارم ولی هم چنان عاشقشم
لعنتی مثل رفیق گرمابه و گلستان روزهای گرسنگی آدمه که همه جورش خوشمزه است.

پ ن: البته پاستاهای تو یه چیز دیگه است
بلههههه یاد اون اهنگ قدیمی افتادم رفیق من سنگ صبور غم ها باید بیاد توی نسخه جدید واس ماکارونی بخونه

من فداتون آخرین بار که یادته عجب فاجعه یی شد تشریف بیارید مجددا واستون پاستا بزنیم
حجت رو تموم کردی. منو هم تو لیست عاشقان قدردان ماکارونی بذار.
نمیدونم چرا بعضی از پستای جدیدت توی خبرنامه برام نمیاد. یعنی من هی از اونجا منتظر موندم، بعد همینطور بیهوا میام به وبلاگت سر بزنم میبینم که پست تازه گذاشتی و من نفهمیدم!
من چند بار واسم پیش اومده و فکر کنم از سیستم خود بلاگ اسکای باشه, یه بار آدرس رو باید ریمو کنی توی خبرنامه دوباره بیاریش درست میشه