زینت جون شصت و یک ساله ست, موهای بلند تا آرنج و همیشه شرابی, ناخن های مانیکور کرده و همیشه بنفش یا آبی تیره, ظاهر و رفتارش نهایت ظرافت و لطافت, شخصیتش شبیه پنبه سفید و نرم. نزدیک دو سالی میشه که از باشگاه می شناسمش; دو سال قبل مجبور شدم تایمم رو عوض کنم و اون ساعت پاور یوگا نبود و رفتم با گروه دیگه یی که تقریبا همه هم سن و سال بودیم به جز دو نفر که یکی زینت جون بود. همیشه پشت سر من می ایستاد و به واسطه چند سالی کار کردن بعد دو-سه جلسه احساس کردم یه جور ناهماهنگی و کندی توی حرکاتش هست که اصلا ربطی به سن نداره ولی نمی فهمیدم اشکالش کجاست. چند هفته که گذشت می دیدم از بقیه فاصله میگیره و علاقه به ارتباط برقرار کردن نداره, فاصله گرفتنش نوع آدمای درون گرا نبود, بیشتر حس عدم تعلق یا وصله ناجور بودن رو میداد. چون می دونم چه احساس مزخرفی داره گوشه ایستادن, یکی از جلسه ها ده دقیقه بریک رفتم روبروش و بدون مقدمه گفتم مرسی که همیشه خوشگل هستید و خوشگل میاید, به محض اینکه میام چشمام دنبالتون میگرده( انقدر که خودم تنبلم با موی خیس میام حتی به این کوتاهی بازم حال درست کردنش رو ندارم) هیچی نگفت فقط چشمامش پر اشک شد! (همیشه می دونستم مهارت ارتباطیم افتضاحه ولی این اولین بار بود اشک کسی دراومد).
جالب بود عدم مهارتم توی ارتباط گرفتن جواب داد و از این ماجرا به بعد کم کم باهم دوست شدیم و چیزایی از زندگی شخصی و بیماریش گفت, متوجه شدم پارکینسون داره و دکترش مجبورش کرده یوگا کار کنه برای بالا رفتن تمرکزش و کند شدن روند بیماریش و متوجه شدم دلیل کناره گیریش خجالت کشیدنش بابت مریضیش بوده و اینکه کسی نفهمه!
من بعد چند ماه برگشتم ساعت خودم ولی هنوز همدیگه رو میبینیم, دیشب باشگاه بودم و آخر ساعت مشغول حرف زدن بودم که اومد سمتم بدون هیچ حرفی ده دقیقه محکم بغلم کرد و بعد پیشانیم رو بوسید, با چشمای گرد نگاهش می کردم که چی شده! یه تاپ با گل ریز صورتی و آبی واسم خریده بود که گفت به محض دیدنش یاد تو افتادم ثمر, برای من شبیه این شکوفه هایی(اولین بار بود کسی گفت من شکوفه ام, یادم باشه چندتا گوشه دارک خودم رو نشونش بدم). گفت: دو سال قبل توی بدترین حال روحی بودم, تحمل هیچ جایی و هیچ کسی رو نداشتم, به زور اومدم باشگاه و اون روز با خودم قرار گذاشتم آخرین جلسه یی باشه که میام و گور بابای مریضی. وقتی داشتی با دوستات میخندیدی و یه دفعه یی اومدی سمتم و بدون هیچ مقدمه یی اون یکی دو جمله رو گفتی گریه ام گرفت چون انگار دقیقا منتظر شنیدن اون جمله ها بودم و واسم جرقه شد. امروز که جواب آزمایش رو بردم برای دکتر خیلی تعریف کرد و خوشحال شدم. مرسی که اون روز ازم تعریف کردی, حرفت برای خودت عادی بود ولی برای من غیرعادی ترین چیزی بود که توی بیست سال اخیر شنیده بودم ..
نههه ببیییین همه میتونن تخریب گر باشن مثلا خود من
آما این با مهربونی هیچ تضادی نداره. تو مهربونی، پر از اکلیل و شاین و اسپارکل و ستاره ای، یه صورتی ملیح
من واقعا تصوری در مورد تخریب گری تو ندارم بهت نمیاد نگووو
واقعا از اینکه به چشم کسی انقدر پوم پومی بیام همزمان هم لذت میبرم هم میترسم ولی در مورد تو گزینه دومی رو دی اکتیو میکنم به شرطی که منو زیاد نشناسی
بوس به خودت و مهربونی ها و مهارت های ارتباطیت.
آره که شکوفه ای اون هم شکوفه گیلاس
قربون تو
نه والا اصلا مهربون نیستم قدرت تخریب گریم بالاتره
شکوفه مناسب یه آدم لطیف و ملایم و پرمحبت من خیلی اون طرف طیف قرار میگیرم ولی بازم قربون نگاه تو به ورژن متعالی ام برم
آخ چه نفس راحتی کشیدم!
حتی خوندنش هم حالم رو خوب کرد، دیگه ببین خودت اون لحظه چه حس خوبی داشتی.
مرسی که ویژگی مثبت آدمها رو بهشون میگی :*
قربونت برم حدیث قشنگ
منم چشماش رو که دیدم و اون حالی که بین خوشحالی و امید و رنج طولانی مدتش بود باورنکردنی بود واسم.
برای منم کسی این کارو کرده و نجاتم داده از ته چاه فقط چیزی که دنیا بهم داده رو برگردوندم به یه نفر دیگه که اونم به موقعش بده به نفر بعدی
منم خودم و تیره و تاریک می بینم، فکر کنم همه همینطورن و شایدم بر می گرده به اینکه چقدر ما توی زندگی شکسته نفسی می کنیم...
منی که باهات زندگی کردم دیدم چقدر حامی بودی و مهربونیت و به همه اطرافیانت دادی و همیشه بودی حتی وقتایی که خودت خسته شدی...
پس بزار نظرت و در مورد وجود پر از نورت قبول نکنم...
بحثم سر این چیزا نبود همه روشن و تاریک و سایه داریم, منظورم این بود توجه کردنای ساده و دیدن واقعی آدما چقد میتونه کمک کننده باشه که کسی ادامه بده, تو حتی فکرشم نمی تونی بکنی هر کسی با چی و چه شرایطی داره داخل و خارج خودش می جنگه
جون من انقد ازم تعریف نکن خندم میگره لامصب
خودت نمی دونی وجودت چقدر برای آدمهای دور و برت شبیه معجزه است.
زینب جون تازه تو رو شناخته،اما من که 16 ساله می شناسمت می دونم چقدر وجودت نعمت بوده برام و شبیه یه هدیه که خدا به من دادته...
بمونی برامون ثمر جذاب و زیبا و خوش قلب خودم...
ولی از شوخی گذشته خودم که خودمو می دونم نه عزیز من این خبرام نیس, شکسته بندی ام نیس