نقطه محکم

بچه های کوچولو زیر هفت-هشت ساله رو که دعوا میکنی توی اوج گریه و ناراحتیش برمی گرده تو بغل خودت یا منتظر یه فرصت بیاد به گردنت آویزون بشه چون جای دیگه یی امن تر و مطمئن تر از تو رو نداره.

بچه رو دعوا میکنم با لرزش بی وقفه چونه و لب پایینی میگه من دیگه تحمل ندارم از این خونه میرم! خنده ام میگیره میخوام بگم باور کن همه میخوان برن, ولی جدی میگم خب برو حالا کجا میری ؟ تو پیاده رو,  میگم خب اگه دزد بیاد یا کسی بخواد اذیتت کنه چی ؟! خیلی مطمئن میگه خب تو که نمیذاری من اونجا بمونم میاریم خونه قبل اینکه کسی بیاد!

نگاش میکنم و فکر میکنم کاش یه نفر بود حتی وسط داد و دعوا و دلخوری انقدر نقطه امن من بود و مطمئن بودم به بودنش

نظرات 5 + ارسال نظر
لیمو دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت 11:06 https://lemonn.blogsky.com/

بوس به تو
نه بابا من خنگم کلا یادم میره اذیتم کردن و باید قهر باشم مگر اینکه مورد خیلی حاد باشه. در اونصورت ابتدای امر میگم فلانی بخاطر فلان کار ناراحتم کردی درصورت عدم اعتنای کافی (حد اعتنای لازمه رو خودم تعیین میکنم) دیگه رسما و شرعا و عرفا طرف رو از زندگیم حذف میکنم، باز هم قهر نمیکنم فقط حذف میکنم.

چقد خوبه این کارت که به طرف مقابلت میگی من بعد سال ها این کارو یاد گرفتم و میبینم چقد بالغانه تر و متمدنانه تر آدم از ناراحتی و دلخوریش بگه جای ری اکشن هیجانی و بد نشون دادن.
کاملا رفتارت و نوع برخوردت قابل قبوله چون روی تعادلی نه میذاری سو استفاده ازت بشه نه با یه بار خطا کلا میذاری کنار

لیمو شنبه 31 تیر 1402 ساعت 11:45 https://lemonn.blogsky.com/

من هیچوقت یاد نگرفتم قهر کنم و از این بابت تا حدودی هم شاکی ام اما خب هست دیگه.
به نظرم دوتا بچه ای که تعریف کردی فرق دارن. اولی میترسه نقطه امنش رو از دست بده که زود برمیگرده بهش و دومی این ترسش رو با گفتنش مدیریت کرده که بری دنبالش یا واقعا مطمئنه میری. :))

چه جالب من کاملا توی یه دسته قرارشون دادم البته حرفت درسته الان که فکر میکنم معمولا دسته اول سنشون پایین تر بچه ها تا قبل مدرسه رفتن حالت اول رو دارن و حالت دوم دقیقا چیزی که گفتی صدق میکنه مدیریت شرایط رو بلده چون مهارت اجتماعی پیدا کرده, دمت گرم جالب بود چیزی که گفتی
برعکست من قهر کردنم ملس تا دلت بخواد ولی توی چند سال گذشته یاد گرفتم دهان نبندم و حرف بزنم به جاش

فاطمه جمعه 30 تیر 1402 ساعت 00:10

الان که گفتی هر وقت تو هر موقعیتی پناه خواستی من هستم
دیدم عجیب نقطه امن زندگی من بودی و هستی...
امیدوارم منم برات نقطه امنی باشم ثمر قشنگم


توام بودی و هستی

فاطمه پنج‌شنبه 29 تیر 1402 ساعت 21:29

چقدر این سیکل برای منم آشناست، یادمه بچه که بودم و چند باری که مامانم من و دعوا کرده بود،رفته بودم لباسامو جمع کردم .چندتا فنجون و ظرف و... از آشپزخونه برداشتم و توی یه گوشه ای از اتاق های خونه خواستم مستقل باشم و دیگه کاری به کار بقیه نداشته باشم...جالبه بعضی از آدما تو موقعیتی که بی پناه می شن دلشون می خواد خودشون و حذف کنن و دیگه طرف مقابل و نبینن و این ربطی به سن و سال نداره...

از بچگیت خیلی کم می دونم معمولا این خاطره ها برای آدم خوشایند نیس مرسی که بهم گفتی. اینکه لوازم برداشتی نشون میده از همون اول خیلی پرکتیکال به قضیه نگاه می کردی آره دقیقاااا اینو قبول دارم منم همیشه خواستم خودمو حذف کنم.
هروقت هر لحظه یی توی موقعیتی بودی پناه خواستی بیا پیش خودم, تو یکی از باارزش ترینای منی

سیما سه‌شنبه 27 تیر 1402 ساعت 16:00 https://dudaimborns.blogsky.com/

بدن من تو چنین مواقعی کلی اکسی‌توسین آزاد میکنه :))

الان برام اینطور بنظر اومد که خود ما هم نسبت به این ماجرا نوعی دافعه داریم؛ یعنی نمیتونیم بپذیریم به اونی که بر ما ترش کرده پناه ببریم.. نمیدونم، موضوع تامل‌برانگیزیه.

پستی که درمورد خانواده نوشته بودی، پریروز وقتی که آشفته بودم، خیلی به کارم اومد؛ گفتم بهت بگم.

آره دل آدم میره واس این همه صاف و سادگیشون با تمام شرارت ولی موقع ناراحتی و مریضی دلتو می لرزونن.
آره حق با توئه اینم یه وجه دیگه ست که از موضعت نمیخوای بیای پایین یا احساس کوچیک شدن بهت میده برگردی سمت کسی که ناراحتت کرده مگه اینکه خیلی رابطه محکمی باشه و خود اون آدم پتانسیل وجودیش بالا باشه.
ای جانم, مرسی که بهم گفتی اگه یه اپسیلون کمک حال بوده واست خوش به حال من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد